خانه > مطالب اصلی > حرمت؛ رفاقت؛ حق؛ درستی

حرمت؛ رفاقت؛ حق؛ درستی

اگه یه بار دیگه فرصت داشته باشم، میخوام راهمو عوض کنم…. دنیا هر طرف میخواد بره، نمیخوام زیر اب کسی رو بزنم. ادما هر کار میخوان بکنن، نمیخوام من کاری بکنم که با اصولم فرق داره.

حرمت؛ رفاقت؛ حق؛ درستی و….

یک سری حرف هستن، یه سری مفهوم، هر چی… بستگی داره چطور بهشون نگاه کنی. اگر به عنوان یه اشنانتیون باشن، تکلیف هستن.

اما اینا تکلیف نیستن، اشناتیون هم نیستن. شالوده زندگی آدم ها هستن.

forest

برخورد و دلخوری دوستی بهونه شد تا به اینها فکر کنم. تا ساعت ۳ شب حرف زدیم. حرف زدم با دوستی که ۶ سال باهاش دوستم. خیلی وقت بود نیاز داشتم به یه تلنگر.

قرار نبود اینجا باشم، چشمم رو باز کردم و میبینم هیشکس کنار نیست. همه رو رنجوندم. خسته شدم، از خودم.

از اینکه توجه نکردم به “حرمت”، “رفاقت” و “حق”، حق و حقوقی که خیلی وقته دیگه به کسی ندادم. به کسایی که دوستام هستن، تو ناراحتی هام ناراحت شدن، تو شادی هام شاد شدن.

بهترین دوستام و “بهـــــترین دوستم”. کسی که همیشه همراهم بوده و هیچ وقت نفهمیدم چقدر مهم بوده.

روزانه به طور میانگین ۳ هزار کلمه مطلب مینویسم. از آمار بانک مرکزی، واردات و صادرات، قیمت، شاخص، کوفت، زهر مار و…. اما چقدر می نویسم در مورد کسایی که دوستم هستن، دوستم دارن؟ رفیقم هستن، رفاقت کردن…

دقیقا عین توهم، هیچ چیز مثل غرور آدم رو داغون نمیکنه. شهامت پذیرفتن انتقادات دیگران. یک نفر اشتباه میکنه، دو نفر، سه نفر و…. وقتی شدن ۲۰ نفر، یه درصدی باید داد، که شاید من اشتباه کردم!

در ازای انتظاری که داشتم، چه انتظاری بر آورده کردم؟ نکته دردآور اینکه، انتقاد دوستانه و صمیمانه نزدیک ترین کس به خودت رو، که سال ها مطرح میکنه رو وقتی از زبون دیگری می شنوی، تازه بفهمی چقدر منطقی بوده. کی؟ کسی که انقدر تو روزمرگی گم شدی، که نمیفهمی و نفهمیدی چقدر مهمه!

برام مهم نیست کی اینو میخونه، چه قضاوتی میکنه و… میخوام مثل ۱۰ سال قبل، که تو وبلاگام دلنوشته می نوشتم بنویسم!

بنویسم اشتباه کردم.

من حق زیاد خواستم، ولی حق کم دادم.

من قضاوت زیاد کردم، اما کم نگاه کردم.

امروز صبح وقتی بابت یه عبارت که یه دوست قدیمی در موردم بکار برده بود خیلی ناراحت بودم، یه دوست دیگه یه حرف قشنگ زد، گفت رفاقتو رعایت کن.

من سرم تو عدد و رقمه و پرت نمیگم. الان میتونم ادعا کنم، صدها هزار کلمه مطلب نوشتم…. در مورد لااقل هزار تا سوژه پدر مادر دار. این همه روزنامه بودم …. کدوم مونده؟

کی از صفحه مسکن دنیای اقتصاد خبر داره؟ از صفحه ۶ روزنامه ۲ هم میهن چطور؟

تموم شد… رفت…. کی موند؟ رفقا موندن… رفیقایی که برات ارزش قائلن.

۸۰۰ نفر ادد لیست فیس بوک، ۲ هزار تا ایمیل تو ادرس بوک ایمیلت و صدها ای دی تو مسنجر… کی وقتی ناراحتی با ناراحتیت ناراحت میشه؟ زمان میزاره و بهت فکر مییکنه… از دور هواتو داره، میبینه چی نوشتی، چی کار میکنی….

تو بدترین شرایط ازت دفاع میکنه، کی دفاع میکنه؟

وقتی تو بدترین رفتار ممکن رو باهاش کردی…. به خاطر کی، به خاطر چی؟

به خاطر روزنامه ای که معلوم نیست فردام در بیاد، عصبی بودی و چیزی گفتی

چرا؟ به خاطر مصاحبه، چرا؟ به خاطر یه نشست خبری….

کو؟ کجاس… آس ترین مصاحبه ۳ سال قبل الان کجاس؟ مونده واست؟ کی مونده…. رفیقت… همراهت، پشتیبانت، مشاورت…

اما؛ تو به خاطر چیزی که منطقی میدونی موندنی نیست، کسی رو میرنجونی که باز هم منطقی میدونی با تو همیشه هست.

وقتی نیست، کسی نیست که بتونی باهاش راحت حرف بزنی…

شاید از این کاره… این کار، کاری که هزاران هزار حاشیه کنارش داره. حاشیه های امنیتی، حاشیه های حقوقی، حاشیه ، حاشیه، حاشیه و بازهم حاشیه…

نمیتونی ازشون دور باشی. نمیتونی راحت زندگی کنی.

تو این ماه عزیز، این وقت سحر… از خدا میخوام یه کار دیگه، یا یه راه دیگه جلو پام بزاره.

چون واقعا خسته ام، پای این کار، عزیزترین هامو دادم، پای این کار، حق خیلی از کسایی که حق داشتند رو نادیده گرفتم.

شاید بد نیست شما هم فکر کنید، کدوم میمونه، تیتر یک روزنامه فردا، یا رفیقتون؟

مورد مصاحبه، یا خانواده؟

اسم خوب، یا یه مقاله!

اگه یه بار دیگه فرصت داشته باشم، میخوام راهمو عوض کنم…. دنیا هر طرف میخواد بره، نمیخوام زیر اب کسی رو بزنم. ادما هر کار میخوان بکنن، نمیخوام من کاری بکنم که با اصولم فرق داره.

بچه که بودم، یک بار هم بازیم رو زدم! پدر بزرگم بهم گفت ببخشید، من گفتم نمیگم! دلیلم ایین بود که به نظر من حقش بود….

ولی آقا جون گفت، هر کسی هر کار بدی میکنه، فک میکنه حقشه، ولی مهم نیست خودت چی فک میکنی… نیگا کن، داره گریه میکنه، یعنی کارت بد بوده…

من کار بدی کردم، من معذرت میخوام.


  1. پویا دبیری مهر
    4 آگوست 2011 در 06:19 | #1

    دلنشین بود و خارج از فضای جدی این روزها و روزهای پیش.دوستانی که بد آدم رو بگویند بهترین دوستان اند و دوستانی که مجیز گوی آدم باشند بدترین دوستان.موفق باشی دوست عزیز.

  2. الهام.د
    4 آگوست 2011 در 06:40 | #2

    خوشحالم که بعد از مدت ها باز انقدر درگیر خودت شدی که در وبلاگت که همیشه پر از گفتگو و گزارش و یادداشت هایت در مطبوعات است، پستی با عنوان دلنوشته گذاشتی.
    امیرهادی جانم، آدم ها برای زندگی کردن به طبع باید شغل داشته باشند و کار کنند، اما وقتی کارشان بشود تمام زندگیشان، نه از کار لذت می برند، نه از زندگی و نه از بودن با آدم هایی که دوستشان دارند و فرقی هم نمی کند شغل چیست و در کدام صنف.
    خواندن این حرف ها که از جنس دیگری بودند و با دست های تو نوشته شده بود، دست هایی که همیشه خوب می نویسند اما خیلی وقت بود از دل چیزی ننوشته بودند، بعد از ماه ها حالم را بهتر کرد و حس ام را خوب تر.
    آقاجان مهربان بود و خدابیامرز راست می گفت. حق هیچ کس نیست که از چیزی به گریه بیفتد.

  3. 4 آگوست 2011 در 14:15 | #3

    فقط اینو می دونم که با وجود شیطنت ها و زبان تند و تیزت،پشت اون ستاره حلبی قلبی از طلا داری.روح بلندی داری که همیشه دعا می کنم به آرزوهات برسی

  4. 8 آگوست 2011 در 19:44 | #4

    تو یه شیر مردی تو مثل کوه مقاوم مثل دریا زلالی و پاکی تو افتخار ما هستی
    تو مایه شادی قلب ما هستی تو هستی می دونیم حقیقت چیه مرد ما همیشه به یادتم

    یک هموطن طرف دار

  1. بدون بازتاب