بایگانی

بایگانی اکتبر

کودکان+ایدز(۱)/محکوم به آغوش‌های بسته

18 اکتبر 2012 بدون دیدگاه

این پرونده را برای ضمیمه آخر هفته دنیای اقتصاد مورخ ۲۷ مهر با کمک دوستان خوبم تهیه کردم. بخشی از مطالب که خودم هم در تهیه آنها همکاری داشتم را در اینجا می گذارم. به نظر خودم موضوع فوق العاده با اهمیتی است. دلیل هم دارد، تعداد مبتلایان به ویروس ایدز به طرز خاصی در ایران افزایش یافته و چون این بیماری دوره ای پنهان دارد، تعداد زیادی کودک بیگناه به این ویروس مبتلا شدند.

وضعیت آنها با هیچ یک از گروه های کودکان بیماری خاص قابل مقایسه نیست. از دوستان و مخاطبان گرامی تقاضا دارم در انتشار این مطالب یاری کنند. با تشکر

کودکان +ایدز

۱) محکوم به آغوش‌های بسته

۲) دو تجربه واقعی

۳)نظرسنجی از ۵۰۰ نفر شرکت کننده

۴)اولیا و همکلاسی+HIV

hivl

اما درد بچه‌های اچ آی وی مثبت، این است که کسی دست به آنها نمی‌زند، بغلشان نمی‌کند، نمی‌بوسدشان، بازی‌شان نمی‌دهد. چرا؟ آنها که رفتار پر خطری نداشتند، آنها که اعتیاد تزریقی نداشته‌اند، نه در زندان خالکوبی کرده‌اند، نه در آرایشگاه ابرویی تاتو کرده‌اند، آنها محکوم هستند، در حال گذراندن دوران محکومیت. محکومیتی که جرم آن را کس دیگری مرتکب شده و از او فقط یک دوران محکومیت برایشان به ارث مانده؛ محکومیت آغوش‌های بسته تا ابد!

عصر زمستان کنار برف‌های یخ زده که از دوده تهران سیاه و کنار حیاط تلنبار شده‌اند، کیف کوچکش را بغل کرده و کناری نشسته است، به هیاهوی بچه‌ها نگاه می‌کند؛ بچه‌هایی که وسط حیاط بازی می‌کنند.

زنگ تفریح آنهاست، اما زنگ زجر این یکی شده! به آنها می‌گویند بچه‌های معمولی و این یکی…دختر بچه نمی‌داند چرا کسی به او دست نمی‌زند؛ همکلاسی‌اش چرا چند وقت پیش از مدرسه آنها رفته؟ چند سالی هست که از خاله مدام می‌پرسد چرا هر روز باید یک مشت ـ دقیقا یک مشت ـ قرص و کپسول بخورد؟ این چه سرماخوردگی است که هیچ وقت خوب نمی‌شود؟ دوستانش که سرما می‌خورند زود خوب می‌شوند.


چند سالی هست که نمی‌داند چرا تابستان‌ها در آن هوای گرم که همه تی‌شرت می‌پوشند، او باید لباس گرم بپوشد، مگر آدم در تابستان هم سرما می‌خورد؟
یک چیزی هم می‌گویند «ایدزی»، یک بار یکی از بچه‌ها گفته بود، وقتی دخترک پرسیده بود چرا من را بازی نمی‌دهید، به او گفته بود «تو ایدزی هستی» اما این ایدز چی هست؟ از مامان پرسید، پرسید: «مامان دوستم می‌گفت من ایدز دارم برای همین با من بازی نمی‌کنند، ایدز چیه؟» مامان می‌گوید یک نوع سرماخوردگی خیلی بد است!
اما من کی این سرماخوردگی را گرفتم؟ تقصیر من چه بود؟ زنگ تفریح به صدا در می‌آید، همه بچه‌ها ناراحت هستند اما او خوشحال است، لااقل در کلاس حسرت بازی کردن را نمی‌خورد و همه باید کنار هم بنشینند، سر کلاس می‌رود…


***


این شاید قصه هر روزه کودک و کودکانی باشد که «بوی ماه مهر، ماه مدرسه» برای آنها مثل خیلی‌های دیگر معطر و روح‌فزا نیست! نه چون از درس و مدرسه گریزانند، نه چون از هم سن و سال‌هایشان بدشان می‌آید، چون در مدرسه جز طرد شدن چیزی نصیبشان نمی‌شود.
چرا؟ به خاطر همان سرماخوردگی بدجنس که مامان‌ها می‌گویند. سرمایی که خودشان نخوردند، پدر و مادرشان خوردند و آنها باید تا آخر عمر به خاطر سرمایی که پدر یا مادرشان خورده، درد بکشند. درد خوردن روزانه مشتی قرص به جای خود، درد وحشت از ابتلا به ساده‌ترین بیماری‌ها به جای خود، درد بزرگ، آغوش‌هایی است که نصیبشان نمی شود.
درد بزرگ این «ایدزی» شنیدن‌های مجهول است. درد بزرگ یک علامت سوال و یک چرای بزرگ است که تمام زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
بچه‌های معصوم شیمی درمانی شده را دیده‌اید؟ آنها که مبتلا به سرطان هستند؟ بچه‌های معلول جسمی و ذهنی را دیده‌اید؟ آنها که روی صندلی چرخ دار می‌نشینند؟ همه این بچه‌ها معصوم و پاک هستند و «وظیفه» ماست که آنها را دوست داشته باشیم و کمکشان کنیم. آنها را در آغوش می‌گیریم، می‌بوسیمشان، حداقل دست نوازشی روی سرشان می‌کشیم! اما درد بچه‌های اچ آی وی مثبت، این است که کسی دست به آنها نمی‌زند، بغلشان نمی‌کند، نمی‌بوسدشان، بازی‌شان نمی‌دهد. چرا؟ آنها که رفتار پر خطری نداشتند، آنها که اعتیاد تزریقی نداشته‌اند، نه در زندان خالکوبی کرده‌اند، نه در آرایشگاه ابرویی تاتو کرده‌اند، آنها محکوم هستند، در حال گذراندن دوران محکومیت. محکومیتی که جرم آن را کس دیگری مرتکب شده و از او فقط یک دوران محکومیت برایشان به ارث مانده؛ محکومیت آغوش‌های بسته تا ابد!

کودکان+ایدز(۲)/ دو تجربه واقعی

18 اکتبر 2012 بدون دیدگاه

این پرونده را برای ضمیمه آخر هفته دنیای اقتصاد مورخ ۲۷ مهر با کمک دوستان خوبم تهیه کردم. بخشی از مطالب که خودم هم در تهیه آنها همکاری داشتم را در اینجا می گذارم. به نظر خودم موضوع فوق العاده با اهمیتی است. دلیل هم دارد، تعداد مبتلایان به ویروس ایدز به طرز خاصی در ایران افزایش یافته و چون این بیماری دوره ای پنهان دارد، تعداد زیادی کودک بیگناه به این ویروس مبتلا شدند.

وضعیت آنها با هیچ یک از گروه های کودکان بیماری خاص قابل مقایسه نیست. از دوستان و مخاطبان گرامی تقاضا دارم در انتشار این مطالب یاری کنند. با تشکر

کودکان +ایدز

۱) محکوم به آغوش‌های بسته

۲) دو تجربه واقعی

۳)نظرسنجی از ۵۰۰ نفر شرکت کننده

۴)اولیا و همکلاسی+HIV

در اینجا به ذکر دو تجربه واقعی و مستند از برخورد با کودکان اچ آی وی مثبت را می خوانید:

v28-01

با وجود اینکه در مقطع راهنمایی با کادر مدرسه مشکلی نداشتیم، اما سعید دیگر علاقه‌ای به مدرسه رفتن و درس خواندن نداشت.» در دوران راهنمایی، سعید فرار کردن از مدرسه را تجربه کرد و به جای مدرسه رفتن، وقتش را در خیابان‌های شهر می‌گذراند و ظهر به خانه می‌رفت.

عمه‌ای مهربان‌تر از مادر

«سحر دختر من است. خودم از وقتی هفت ماهه بود بزرگش کردم.» این را مهتاب، عمه سحر، می‌گوید که ۳۷ سال دارد و با نگرانی‌ای که در صدایش موج می‌زند، اصرار می‌کند که کسی نباید با دختر برادرش درباره بیماری‌اش صحبت کند. مهتاب می‌گوید سحر ۱۳ ساله است و حالا که در بحران سن بلوغ قرار دارد، موضوع بیماری اذیتش می‌کند.

موضوع از اینجا آغاز شد که پدر و مادر سحر پیش از تولد او، با هم دچار مشکل شدند. مادرش مهریه را به اجرا گذاشت و شوهر به زندان افتاد. پدر سحر در زندان خالکوبی کرد. بعد از مدتی، مادر از مهریه‌اش گذشت. مرد آزاد شد و آنها دوباره سر زندگی‌شان برگشتند. زمانی که مادر، سحر را باردار بود، بیماری پدر شروع شد و بعد از تولد او از دنیا رفت. بیماری ایدز پدر را، پزشکی قانونی تشخیص داد و بعد از آن تست HIV مادر و سحر هم مثبت از آب در آمد. مادر که باور این موضوع برایش دشوار بود و شوهرش را هم از دست داده بود، سحر را پیش پدر و مادر شوهرش رها کرد و بعد از مدتی مجددا ازدواج کرد و باز از همسر دوم باردار شد، اما هنگام زایمان خودش و کودک متولد نشده از دنیا رفتند و سحر تنها ماند.

مهتاب می‌گوید من تازه ازدواج کرده بودم و بچه هم نداشتم؛ اما خوشبختانه شوهرم آدم منصفی است. او پذیرفت که سحر در بیمار شدن خود نقشی نداشته و سرنوشتش این بوده است. چون پدر و مادر من سالمند هستند، سرپرستی سحر را من و همسرم به عهده گرفتیم و تا امروز سعی کردیم مثل یک پدر و مادر واقعی از او که شرایط حساسی هم دارد مراقبت کنیم.
به مسوولان و اولیای مدرسه سحر درباره بیماری او چیزی نگفته‌اند، خود او هم ده ساله بود که مصرف داروهایش باعث شد کنجکاو شود که چرا برعکس هم سن و سال‌های دیگر، او هر روز باید دارو مصرف کند و همین دلیلی شد که به بیماری‌اش پی‌ ببرد. اطرافیان، اقوام، آشنایان و دوستان سحر هیچ کدام درباره مبتلا بودن او به ایدز چیزی نمی‌دانند.
عمه می‌گوید: همیشه به سحر می‌گفتم در مدرسه اگر سیبی را گاز زدی، آن را به دوستان دیگر نده. حالا او هر چند میزان حساسیت بیماری‌اش را نمی‌داند، اما نسبت به این موضوع حساس شده و وقتی کسی غیر از خودمان درباره ایدز با او صحبت می‌کند، ناراحت می‌شود و معمولا جواب هم نمی‌دهد. سحر هنوز باور ندارد که اگر همینطور مصرف داروهایش را ادامه دهد، می‌تواند مثل دیگران به طور طبیعی زندگی و ازدواج کند.
مهتاب و شوهرش حالا خودشان هم یک دختر هشت ساله دارند، اما مهتاب می‌گوید آنقدر که برای سحر وقت می‌گذارد، برای دخترش نمی‌گذارد. او با لحنی مهربان تاکید می‌کند سحر با دختر خودم هیچ فرقی ندارد، اما مثلا یک سرماخوردگی کوچک سحر، چند ماه طول می‌کشد تا خوب شود و همین باعث می‌شود من حواسم بیشتر به او باشد و مراقبش باشم. عمه سحر می‌گوید فکرش را بکنید چقدر سخت است که در یک عروسی که هم سن و سال‌های سحر همه لباس‌های دخترانه و دامن می‌پوشند، من لباس گرم و پوشیده تن او می‌کنم که مبادا سرما بخورد.

***

اخراج یک کلاس اولی مبتلا به ایدز از مدرسه

قد متوسطی دارد. مانتوی مشکی پوشیده و شال سفیدش را با شلوار همرنگ ست کرده است. سر و وضع آراسته و مرتبی دارد و با لبخندی ملایم، همه چیز را تعریف می‌کند.

پریسا چهل سال دارد و می‌گوید ۲۸ سالش بود که بعد از بیماری شوهرش تست داد و فهمید به ایدز مبتلا شده است. همسر پریسا که دکترای فیزیک داشت، هم استاد دانشگاه بود و هم به عنوان محقق در سازمان انرژی اتمی مشغول به کار بود، اما بعد از تشخیص بیماری، از هر دو شغل اخراج شد. او دو سال بعد از دنیا رفت. حاصل زندگی مشترک پریسا و شوهرش دو پسر با فاصله سنی چهار سال است، اولی سالم و دومی HIV+. پسر بزرگ‌تر امروز در سن ۲۱ سالگی دانشجو است، اما سعید پسر کوچکتر سال‌ها پیش ادامه تحصیل را از مقطع راهنمایی رها کرد. او وقتی به کلاس اول رفت که پدر را تازه از دست داده بود. پریسا می‌گوید به محض اینکه در مدرسه متوجه بیماری سعید شدند من را خواستند و سرم فریاد کشیدند که «تو مسوول خون این همه بچه هستی که با خودخواهی گذاشته‌ای پسر مریضت به مدرسه بیاید.» پریسا که هنوز از داغ از دست دادن همسر و شوک بیماری خود و پسرش رها نشده بود و درباره ایدز هم چیز زیادی نمی‌دانست، توان توجیه اولیاء مدرسه را نداشت. سعیدِ کلاس اولی را از مدرسه اخراج کردند و تنها گزینه‌ای که به آنها دادند این بود که سعید در خانه درس بخواند و فقط برای امتحانات به مدرسه برود و جدا از بقیه دانش‌آموزان امتحان بدهد.
همان زمان پریسا با مرکز بهداشت غرب تهران آشنا شد که برای تامین داروها و درمان به آنجا مراجعه می‌کرد. این مشکل را با مشاور مرکز در میان گذاشت. بعداز پیگیری مشاور و مداخله پزشک متخصص و مطرح کردن موضوع با چند کارشناس، مسوولان مدرسه پذیرفتند که سعید به مدرسه برگردد، اما در کلاس برایش صندلی جدا گذاشتند و معلمش هم توجهی به او نداشت. سال بعد از آن، وقتی سعید کلاس دوم رفت باز تصمیم گرفتند اخراجش کنند که این بار تعدادی از والدین دانش آموزان دیگر پا در میانی کردند و این اتفاق نیفتاد. تا کلاس پنجم وضع به همین شکل پیش می‌رفت که مدیر مدرسه عوض شد و فردی جایگزین شد که درک بهتری داشت، اما دیگر محیط برای سعید غیرقابل تحمل بود. همکلاسی‌های مدرسه که بعضی‌هایشان بچه‌های همسایه‌ها بودند، سعید را با انگشت نشان می‌دادند و «ایدزی» صدایش می‌کردند و کسی با او بازی نمی‌کرد و همه این‌ها تاثیر منفی زیادی روی سعید گذاشت. پریسا می‌گوید «در دوره راهنمایی هنگام ثبت‌نام، گفتم پسرم مبتلا به ایدز است. مدیر مدرسه که رشته تحصیلی‌اش پزشکی بود موضوع را درک کرد، اما از من خواست سایر اولیاء مدرسه این موضوع را ندانند.

با وجود اینکه در مقطع راهنمایی با کادر مدرسه مشکلی نداشتیم، اما سعید دیگر علاقه‌ای به مدرسه رفتن و درس خواندن نداشت.» در دوران راهنمایی، سعید فرار کردن از مدرسه را تجربه کرد و به جای مدرسه رفتن، وقتش را در خیابان‌های شهر می‌گذراند و ظهر به خانه می‌رفت. کم‌کم که جراتش بیشتر شد بعضی از شب‌ها هم به خانه نمی‌آمد و حالا هم که ۱۷سال دارد، گاهی چند روز بی‌خبر مسافرت می‌رود بدون آنکه خانواده‌اش بدانند کجاست. فرارها و غیبت‌های طولانی سعید مادر را بیش از همیشه نگران می‌کند. پریسا می‌گوید هرکار از دستش برمی‌آمد کرده، ولی دیگر تسلیم شده و فکر می‌کند نباید پسرش را تحت فشار قرار بدهد، اما حالا که هر چه سعید می‌خواهد مادر چشم می‌گوید، سعید راه دیگری برای نشان دادن نارضایتی‌اش نسبت به زندگی انتخاب کرده و آن هم ادامه ندادن مصرف داروهایش است، به این بهانه که خوردن دارو اثری روی او نمی‌گذارد. پریسا در این سال‌ها اطلاعات و تجربیات زیادی در مورد بیماری ایدز به‌دست آورده و به مبتلایان زیادی کمک می‌کند، اما می‌گوید: «از کمک به پسر خودم عاجزم.» پریسا فکر می‌کند بالا بردن دانش، بهترین راهی است که در چنین شرایطی کمک می‌کند و معتقد است حمایت سازمان‌ها و مراکز حمایتی مختلف در موفق شدن یک بیمار مبتلا به ایدز تاثیر بسیار زیادی دارد
.

کودکان+ایدز(۳): نظرسنجی از ۵۰۰ نفر شرکت کننده

18 اکتبر 2012 بدون دیدگاه

این پرونده را برای ضمیمه آخر هفته دنیای اقتصاد مورخ ۲۷ مهر با کمک دوستان خوبم تهیه کردم. بخشی از مطالب که خودم هم در تهیه آنها همکاری داشتم را در اینجا می گذارم. به نظر خودم موضوع فوق العاده با اهمیتی است. دلیل هم دارد، تعداد مبتلایان به ویروس ایدز به طرز خاصی در ایران افزایش یافته و چون این بیماری دوره ای پنهان دارد، تعداد زیادی کودک بیگناه به این ویروس مبتلا شدند.

وضعیت آنها با هیچ یک از گروه های کودکان بیماری خاص قابل مقایسه نیست. از دوستان و مخاطبان گرامی تقاضا دارم در انتشار این مطالب یاری کنند. با تشکر

کودکان +ایدز

۱) محکوم به آغوش‌های بسته

۲) دو تجربه واقعی

۳)نظرسنجی از ۵۰۰ نفر شرکت کننده

۴)اولیا و همکلاسی+HIV

کودکان مبتلا به اچ آی وی مثبت هنوز کاملا در جامعه ما شناخته نشده‌اند، تعداد زیادی مبتلا به این ویروس در ایران وجود دارند که به علت خصوصیات این ویروس شناخته شده هم نیستند و بر این اساس، تخمین تعداد کودکان اچ آی وی مثبت کار زیاد آسانی نیست.

آنها نیز مانند دیگر بیماران خاص از کمک‌های دولتی بهره‌مند هستند، اما هزینه‌های زندگی و درمان آنها چیزی کم از کودکان مبتلا به دیگر بیماری‌های صعب‌العلاج ندارد. تلقی عمومی درباره آنها چیست؟ آیا مردم حاضرند در کنار آنها باشند؟ به آنها کمک کنند؟ قطعا، منابع افراد محدود است و می‌توانند منابع خود را به گروهی خاص اختصاص دهند، این منابع به کدام گروه اختصاص می‌یابد؟ اینها سوالاتی است که ما به دنبال آنها بودیم، به همین دلیل به سراغ ۵۰۰ نفر رفتیم و از آنها خواستیم که در پرسش و پاسخ‌های ساده‌ای شرکت کنند، این پرسش و پاسخ‌ها نتایج جالبی داشت که در ادامه مشاهده می‌کنید.

در گروه‌های ب و ج، شرکت‌کنندگان توضیح بیشتری درباره انتخاب خود دادند، اما درباره گروه الف، که بیشترین سهم را هم به خود اختصاص داده است، تنها ۱۰ درصد شرکت‌کنندگان درباره انتخاب خود حرف زدند که از این میزان ۱۴ درصد آنها به خاطر وجود مراکز خیریه و سهولت کمک‌رسانی به این گروه رای دادند.
تعداد کودکان مبتلا به اچ آی وی دقیقا مشخص نیست و از آنجا که این بیماری دوره محدودی دارد، اصولا نمی‌توان آمار قطعی درمورد آن ارائه داد، اما تعداد کودکان سرطانی مشخص است، این بیماری عموما پنهان نمی‌شود و درصد بیشتری از افراد جامعه می‌توانند آن را از نزدیک ببینند.
در این میان، نباید نقش مراکز حمایتی را نادیده گرفت، شاید ۹۰ درصد دیگری که برای انتخاب خود توضیحی ارائه ندادند، تحت تاثیر تبلیغات فراگیر، خیریه‌های موفق در زمینه کمک به کودکان سرطانی قرار داشتند.
۵۴ درصد از کسانی که درباره انتخاب گزینه الف توضیح دادند، علت انتخاب خود را امکان بازگشت به زندگی کودکان سرطانی عنوان کردند و ۱۰ درصد نظردهندگان درباره گروه «ج» دلیل خود را عدم بازگشت به زندگی کودکان مبتلا به اچ آی وی و مرگ قطعی آنها ذکر کردند، این در حالیست که میزان مرگ و میر کودکان سرطانی بسیار بالا و امکان حیات برای سال‌های طولانی در مورد کودکان اچ آی وی مثبت بسیار بالاست! به عبارتی اکثر شرکت‌کنندگان تصور می‌کنند کودکان مبتلا به اچ آی وی قطعا خواهند مرد، موضوعی که اصولا حقیقت ندارد، این آگاهی می‌تواند از طریق سازمان‌های خصوصی نظیر محک به مردم داده شود.


آگاهی در ۲۵ سال و ۱۲۰ هزار نفر آلوده
حالا دقیقا ۲۵ سال از مشاهده اولین مورد ایدز در ایران، تعداد مبتلایان به ایدز بر اساس آمارهای رسمی ـ تا پاییز سال ۱۳۹۰ ـ نزدیک به ۲۴ هزار نفر و براساس برآوردهای غیررسمی، ۱۲۰ هزار نفر عنوان می‌شود. (آمار غیررسمی از وجود ۱۲۰ هزار ناقل HIV در کشور خبر می‌دهد، سلامت نیوز، ۱۷ خرداد ۱۳۹۱) هرچند ۲۴ یا ۱۲۰ هزار نفر در برابر جمعیت ۷۴ میلیون نفری ایران زیاد جدی به نظر نمی‌رسد، اما می‌تواند موضوع قابل توجهی باشد. اگر در دهه ۷۰، مردم زیاد با ویروس اچ آی وی و بیماری ایدز آشنایی نداشتند، امروز آشنایی آنها تا حد زیادی افزایش یافته است. الان همه آن شعار معروف «ایدز درمان ندارد، ایدز واکسن ندارد، پیشگیری آسان است» را حفظ کرده‌اند، اما آیا تلقی عمومی درباره اچ آی وی و ایدز کاملا صحیح است؟


کودکان اچ آی وی از نوع مثبت
مبتلایان به اچ آی وی از راه‌های مختلف به این ویروس آلوده شده‌اند، وارد این بحث نمی شویم، اما بسیاری از افرادی که دچار اچ آی وی شده‌اند، نه معتاد بودند، نه رفتار پرخطری داشتند، آلوده شدن از طریق آرایشگاه‌ها و دندانپزشکی هم آنقدرها ریسک ندارد، (در همین پرونده مصاحبه خانم دکتر محرز را مطالعه کنید) خیلی‌ها در عین تعهد، قربانی رفتار همسران خود می‌شوند. از این گروه که بگذریم، گروه بعدی کودکانی هستند که قربانی رفتار والدین خود شدند؛ کودکان HIV مثبت. درباره این قربانیان نظرهای متفاوتی وجود دارد، اما همگی درست هستند؟

برای دیدن تصویر در ابعاد واقعی روی آن کلیک کنید

برای دیدن تصویر در ابعاد واقعی روی آن کلیک کنید


برای روشن شدن موضوع، از ۵۰۰ نفر مرد و زن خواستیم تا در یک نظرسنجی ساده شرکت کنند. آنها در شرایطی قرار گرفتند که تنها ۱۰ هزار تومان برای اهدا در اختیار داشتند و این ۱۰ هزار تومان را می‌توانستند تنها به یک گروه از کودکان بیمار اهدا کنند. گروه‌ها عبارت بودند از:


الف) کودکان سرطانی
ب) کودکان معلول جسمی و ذهنی
ج) کودکان اچ آی وی مثبت


هیچ‌کدام از شرکت کنندگان در جریان موضوع پرونده ما نبودند. در این نظرسنجی مجموعا ۲۴۵ مرد و ۲۵۵ زن شرکت کردند. از آنها خواسته شد تا دلایلشان را درباره انتخاب خود ذکر کنند؛ تنها ۷۹ نفر از شرکت‌کنندگان (چیزی نزدیک به ۱۶ درصد) از آنها برای رای خود دلیل ذکر کردند.


۶۶ درصد کمک به سرطان
۱۶۷ نفر مرد و ۱۶۵ نفر زن (مجموعا ۳۳۲ نفر) از شرکت‌کنندگان گزینه اول یعنی کمک به سرطان را انتخاب کردند. این تعداد بیش از ۶۶ درصد از شرکت‌کنندگان را به خود اختصاص می‌دهد. ۳۵ نفر از این تعداد (نزدیک به ۱۰ درصد) از انتخاب‌کنندگان این گزینه حاضر شدند در مورد انتخاب خود توضیح دهند. ۱۹ نفر از این افراد دلیل انتخاب خود را «امکان بازگشت» کودکان سرطانی به زندگی و «عدم بهبود» دو گروه دیگر ذکر کردند. ۱۰ نفر «هزینه‌های بالای درمان کودکان سرطانی» را به عنوان دلیل انتخاب خود مطرح کردند. ۶ نفر به خاطر «معصومیت کودکان سرطانی و احساس فردی نسبت به آنها» این گزینه را انتخاب کردند. ۵ نفر به دلیل «وجود مرکز مشخص و سهولت کمک‌رسانی به کودکان سرطانی و اطمینان از امن بودن کمک خود» این گزینه را نسبت به دو گزینه دیگر انتخاب کردند و در پایان ۴ نفر «از نزدیک تجربه حضور در کنار کودکان سرطانی» را داشتند.
همچنین، بیش از ۴۹ درصد از رای‌دهندگان به گزینه اول را مردان و بیش از ۵۰ درصد از آن را زنان تشکیل دادند.


۱۳ درصد کمک به معلولان
مجموعا ۴۶ مرد و ۲۱ زن گزینه دوم؛ یعنی، کمک به کودکان معلول جسمی و ذهنی را انتخاب کردند که نشان می‌دهد نزدیک به ۶۸ درصد رای‌دهندگان به این گزینه مردان و تنها چیزی نزدیک به ۳۸ درصد انتخاب‌کنندگان این گزینه را زنان تشکیل می‌دهند. با توجه به ترکیب شرکت‌کنندگان در این نظرسنجی که تقریبا ۵۰ درصد زن و ۵۰ درصد مرد بودند، این ترکیب، خود، جای تامل دارد.
نکته جالب بعدی این است که تقریبا ۲۲ درصد از انتخاب‌کنندگان این گزینه درباره انتخاب خود توضیح دادند که دوبرابر میزان توضیح گروه اول(کودکان سرطانی) است.
۶ نفر از آنها این گزینه را به خاطر «کمک به فعالیت معلولین در جامعه» ذکر کردند، ۵ نفر به خاطر «بی‌توجهی سایرین» به این گزینه رای دادند، ۲ نفر به خاطر «هزینه‌های نگهداری» و ۲ نفر دیگر به دلیل «حضور در کنار کودکان معلول» این گزینه را برگزیدند، همچنین یک نفر به خاطر نبود کمک‌های دولتی به این گزینه رای داده است.


کودکان اچ آی وی مثبت ۲۰ درصد
این گزینه که بیشتر مد نظر ما بود از سوی ۵۷ زن (۵۶ درصد) و ۴۴ مرد (۴۶ درصد) که مجموعا ۱۰۱ نفر از مجموع شرکت‌کنندگان برابر ۲۰ درصد از آنها بود، انتخاب شده است. اگرچه این گزینه در رتبه دوم توجه شرکت‌کنندگان قرار گرفته است، اما بیشترین توضیح درباره انتخاب به این گروه اختصاص دارد. ۲۹ نفر از رای‌دهندگان به این گزینه (تقریبا ۲۹ درصد از آنها) درباره انتخاب خود توضیح دادند.
۱۱ نفر از آنها علت انتخاب خود را «معصومیت و قربانی شدن این کودکان» ذکر کردند، ۹ نفر «بی‌توجهی جامعه نسبت به آنها» را دلیل رای خود عنوان کردند، ۵ نفر به دلیل «نبود کمک‌های حمایتی فراگیر دولتی و خصوصی» به این افراد به آنها رای دادند، ۲ نفر به دلیل «عدم بهبودی و قطعی بودن مرگ کودکان اچ آی وی مثبت» به آنها رای دادند و یک نفر به دلیل «هزینه‌های بالای درمان» به کودکان اچ آی وی مثبت رای دادند و تنها یک نفر به خاطر «امکان زنده ماندن و طولانی شدن عمر کودکان اچ آی وی مثبت» به آنها رای داده است.


نقش مراکز خیریه و تبلیغات
در گروه‌های ب و ج، شرکت‌کنندگان توضیح بیشتری درباره انتخاب خود دادند، اما درباره گروه الف، که بیشترین سهم را هم به خود اختصاص داده است، تنها ۱۰ درصد شرکت‌کنندگان درباره انتخاب خود حرف زدند که از این میزان ۱۴ درصد آنها به خاطر وجود مراکز خیریه و سهولت کمک‌رسانی به این گروه رای دادند.
تعداد کودکان مبتلا به اچ آی وی دقیقا مشخص نیست و از آنجا که این بیماری دوره محدودی دارد، اصولا نمی‌توان آمار قطعی درمورد آن ارائه داد، اما تعداد کودکان سرطانی مشخص است، این بیماری عموما پنهان نمی‌شود و درصد بیشتری از افراد جامعه می‌توانند آن را از نزدیک ببینند.
در این میان، نباید نقش مراکز حمایتی را نادیده گرفت، شاید ۹۰ درصد دیگری که برای انتخاب خود توضیحی ارائه ندادند، تحت تاثیر تبلیغات فراگیر، خیریه‌های موفق در زمینه کمک به کودکان سرطانی قرار داشتند.
۵۴ درصد از کسانی که درباره انتخاب گزینه الف توضیح دادند، علت انتخاب خود را امکان بازگشت به زندگی کودکان سرطانی عنوان کردند و ۱۰ درصد نظردهندگان درباره گروه «ج» دلیل خود را عدم بازگشت به زندگی کودکان مبتلا به اچ آی وی و مرگ قطعی آنها ذکر کردند، این در حالیست که میزان مرگ و میر کودکان سرطانی بسیار بالا و امکان حیات برای سال‌های طولانی در مورد کودکان اچ آی وی مثبت بسیار بالاست! به عبارتی اکثر شرکت‌کنندگان تصور می‌کنند کودکان مبتلا به اچ آی وی قطعا خواهند مرد، موضوعی که اصولا حقیقت ندارد، این آگاهی می‌تواند از طریق سازمان‌های خصوصی نظیر محک به مردم داده شود.