بایگانی

بایگانی آگوست

نگاهی به حضور اینترنت و ساز و کارهای فیلتر و برخورد با آن : سنگ هایی برای شکستن رسانه های شیشه یی

31 آگوست 2010 ۲ دیدگاه
 

فرصت اینترنت همزمان با آغاز به کار دولت اصلاحات در ایران ایجاد شد و همین فرصت در اواخر کار دولت نهم عملاً به تهدید تبدیل شد. دولت نهم همان اوایل آغاز به کار خود تکلیف خود را با اینترنت مشخص کرد. این دولت در وزارت ارشاد به تصدی صفارهرندی با تشکیل کارگروه ساماندهی سایت های اینترنتی نشان داد چه نگاهی به اینترنت دارد، هرچند این کارگروه هرگز به صورت عملی کاری از پیش نبرد. اگر در سال ۸۰ فقط یک کمیته و یک نهاد مسوولیت فیلترینگ سایت های اینترنتی را برعهده داشت، امروز و در سال ۸۸ کمیته ها و نهادهای مختلفی متولی برخورد و فیلتر با سایت های اینترنتی شدند.اگر شما یکی از آن ۲۳ میلیون کاربر اینترنت در ایران هستید، حتماً این روزها با انواع و اقسام پیام های فیلتر مواجه می شوید. نام یکی «L8» است و آن دیگری «L3». یکی دیگر البته سنتی تر است و با همان نشانه فیلترینگ شرکت سرویس دهنده به شما می گوید که این سایت برای دیدن مناسب نیست. هرچند پیش از این دفتر برخی از سایت های اینترنتی فارسی زبان در ایران (سایت بازتاب منتسب به محسن رضایی) پلمب شده بود اما برخورد با وبلاگ های شخصی در همان حد و اندازه فیلتر کردن آن هم به صورت خیلی محدود بود. اما این روزها رفتارهای تازه یی از سوی مدیران برخی ارائه دهندگان وبلاگ های رایگان مشاهده می شود. پیشتر ها هم با وبلاگ هایی حاوی مطالب، تصاویر و سایر تولیدات مستهجن برخورد می شد و محتویات این سایت ها همراه آدرس آنها تعطیل می شد. اما در چند ماه اخیر، وبلاگ برخی از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران نیز تخلیه شده است. صاحب وبلاگ که احتمالاً از روزنامه نگاران فعال در نشریات معتبر تحت قانون مطبوعات قرار دارند، در بازدید از وبلاگ خود با این عبارت مواجه می شوند: «این وبلاگ به یکی از دلایل زیر مسدود شده است: دستور مراجع قانونی جهت مسدودسازی وبلاگ، تخطی از قوانین استفاده از سایت، انتشار محتوای غیراخلاقی یا محتوایی که براساس قوانین کشور تخلف است.» در شرایطی ارائه دهندگان وبلاگ فارسی با مشترکان خود این گونه برخورد می کنند که سال ها زمان صرف شد تا ارائه دهندگان فارسی سرویس وبلاگ جای سایت های خارجی مثل بلاگر، وردپرس و… را بگیرند. قاعدتاً دارندگان وبلاگ که در ارتباطات دوران حاضر نقش بسزایی را ایفا می کنند، با این رفتار جدید به سمت ایجاد وبلاگ در سایت های مشابه خارجی خواهند رفت تا اگر فیلتر می شوند، لااقل اطلاعات و محتویات وبلاگ خود را حفظ کنند.

ردپای لاریجانی ها در اینترنت
محمدجواد لاریجانی ( معاون بین الملل قوه قضائیه و دبیر ستاد حقوق بشر) به عنوان یکی از واردکنندگان اینترنت به ایران شناخته می شود. به روایتی محمدجواد لاریجانی در روزگار گذشته و در سال های آغازین دهه ۷۰، سنگ بنای ورود اینترنت به ایران را گذاشت، البته احتمالاً در آن روزها تنها استفاده مورد نظر چک کردن ای میل استادان دانشگاه ها بوده است. به هر تقدیر در تماس های محمدجواد لاریجانی با عبدالسلام رئیس مرکز تحقیقات فیزیک نظری ایتالیا، مرکز مشابه در ایران به مرکز آکادمیک و تحقیقات اروپا (EARN) معرفی شد تا دسترسی به شبکه بیت نت برای این مرکز فراهم شود. بیت نت بیشتر برای چک کردن ای میل و ارسال آن کاربرد داشت. سیاوش شهشهانی قائم مقام آن زمان مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات ایران در مصاحبه یی می گوید: «وقتی عضویت ما را تصویب کردند یک بند جدید هم به تعهدات اعضا اضافه کردند و آن اینکه از شبکه برای تبلیغات مذهبی استفاده نشود،» (داستان ورود اینترنت به ایران، گفت وگو با سیاوش شهشهانی»، دنیای کامپیوتر و ارتباطات، شماره ۴۴، خرداد ۱۳۸۵، ص ۳۰) یکی دیگر از تعهدات این بود که هیچ عضوی نباید جلوی عبور اطلاعات از کشوری به کشور دیگر را بگیرد. محمدجواد لاریجانی فردی بود که تعهدات لازم برای برقراری این اتصال را پذیرفت و توافقنامه را امضا کرد. به هر حال افت و خیزها ادامه یافت تا سال های ۷۵ و ۷۶ که دیگر اینترنت سیر همه گیر شدن خود را آغاز کرد. در حال حاضر در ایران از هر ۱۰ نفر، سه نفر کاربر اینترنت هستند. دیگر از آن روزها که تنها ندارایانه ارائه دهنده سرویس بود، گذشته است. اینترنت دیگر در انحصار دانشگاه ها برای چک کردن ای میل استادان نیست. این روزها نیز تنها نشریه الکترونیکی در فضای اینترنت روزنامه متنی همشهری نیست، انبوه سایت های خبری، شبکه های مجازی ارتباطات، سایت های ارائه دهنده ایجاد رسانه های شخصی (وبلاگ ها) و… رشد چشمگیری دارند. در این میان، برخی دریافتند که می توان در این فضا رسانه هایی مستقل را ایجاد کرد. سایت های خبری اینترنتی تاسیس شدند و در فضایی فراتر از قانون مطبوعات به ارائه اطلاعات پرداختند. پیشگاه ایرانیان همان سایت بازتاب بود: سایتی که متولیان آن را اصولگرایان تشکیل می دادند. در دوران اصلاحات تنها روحانی (دبیر شورای عالی امنیت ملی وقت) یک شکایت علیه این سایت تنظیم کرد که منجر به فیلتر و اخطار های کوتاه مدت و ضعیف به این سایت شد. موازی با آن جریان، عده یی از کاربران آماتور اینترنت دست به تاسیس وبلاگ های فارسی زدند. در ابتدا بیشتر محتویات آنها شعر و… بود اما پس از مدتی این تکه از اینترنت هم به جرگه سیاسی ها اضافه شد. انتخاب اول همان سایت معروف و جهانی بلاگر بود. در مقابل بلاگر، پرشین بلاگ سر برآورد و تا این اواخر که بلاگفا هم درصدد جذب کاربران ایرانی درآمد. واقعیت امر هم آن بود که کوچ بلاگرهای فارسی زبان از سایت های خارجی به سایت های پرشین بلاگ و بلاگفا در دوران سال های ۸۰ تا ۸۵ نشان می دهد این کپی های شبیه به اصل در این کار هم موفق بودند. اما اتفاقات اخیر، نظیر حذف محتویات و اطلاعات کاربران بدون اخطار(در سایت بلاگفا) و مشکلات مشابه در سایر سرویس دهندگان فارسی موجب شده هر آنچه کاربر فارسی زبان به سایت های داخل مرزهای جغرافیایی کشور جذب کرده بودند در حال از دست رفتن است.

رویه ادامه یافت. سایت های خبری فارسی زبان به سرعت در اینترنت گسترش یافتند. از چگونگی سیاستگذاری سایت های ایرانیان آن ور آبی و این ور آبی اطلاعاتی در دست نیست. اما به نظر می رسد در سال های پیشتر، اولویت در برخورد با سایت های آن ور آبی بوده تا سایت هایی که در خود ایران فعالیت می کردند. کمیته های تعیین مصادیق سعی بر آن داشتند با پر و بال دادن به سایت های داخلی و برخورداری آنها از آزادی هایی در چارچوب قوانین جاری کشور، مخاطبان فارسی زبان را بیشتر به این سایت ها جذب کنند تا دیگر کسی برای دریافت اطلاعات متوسل به فیلترشکن نشود.

فیلترشکن ها آمدند
اما پس از انتخابات چهارم تیر ۸۴ اوضاع به کلی دگرگون شد. دولت احمدی نژاد اگرچه بر آن شد تا با تاسیس سایت های حامی خود فضای اینترنت را فتح کند، اما با توجه به تعداد سایت ها، همین طور بازدید ها از آنها می توان به راحتی دریافت که حامیان دولت در فضای اینترنت چندان موفق نبودند. سایت هایی چون رجانیوز (نزدیک به صفارهرندی) از اولین های آن بودند. در جبهه یی دیگر این دولت درصدد تنگ کردن عرصه بر سایت های مقابل برآمد. پلمب سایت بازتاب اولین ضرب شست آنها بود. پس از آن ورود فیلترینگ هرروزه سایت ها و… اما این فیلترینگ باید بر اساس ساز و کاری شکل می گرفت، هرچند قانونی وجود نداشت. سایت بازتاب که برخورد با آن در دوران اصلاحات به اهرمی برای نشان دادن عدم وجود آزادی در دوران اصلاحات بدل شده بود، این بار نه تنها فیلتر، که هم فیلتر شد، هم دفترش پلمب شد. صفارهرندی وزیر ارشاد وقت طرحی تحت عنوان ساماندهی وبلاگ ها را تصویب کرد. بر اساس این طرح تمام وب سایت ها و وبلاگ های ایرانی باید اطلاعات کامل خود و نویسندگان را در وب سایتی که وزارت ارشاد راه اندازی کرده بود، ثبت می کردند. این طرح که با واکنش منفی گسترده روبه رو شد، عملاً عقیم ماند. پس از این اقدام وزارت ارشاد آیین نامه یی را به شورای انقلاب فرهنگی ارائه داد که پس از تصویب آن سایت های بیشتری تحت فیلترینگ قرار بگیرد. بسیاری معتقدند این اقدام خلاف قانون است و شورای انقلاب فرهنگی نمی تواند بخشنامه یی که حاوی مجازات باشد را تصویب کند (از جمله مخالفان آن می توان به عماد افروغ و سعید ابوطالب دو نماینده اصولگرای مجلس هفتم اشاره کرد که در چندین نطق خود علیه این اقدام وزارت ارشاد موضع گیری کردند).

فیلترینگ در ایران
آمار دقیقی از تعداد سایت های فیلتر شده در دست نیست، اما آخرین اظهارنظر متعلق به یکی از مشاوران قوه قضائیه ایران است. وی تعداد سایت های فیلتر شده تا تاریخ آبان ۸۷ را پنج میلیون سایت دانسته است. (خبرگزاری مهر، ۲۸ آبان ماه ۱۳۸۷، به نقل از خرم آبادی، مشاور قضایی دادستانی کل کشور) اولین بار در سال ۸۰ به رغم مخالفت وزارت مخابرات و دولت وقت با قانونگذاری پیرامون اینترنت در خارج از مجلس، شورای عالی انقلاب فرهنگی به تصویب قوانین مربوط به اینترنت از جمله فیلترینگ پرداخت. مسدود کردن وب سایت های اینترنتی با تصمیم کمیته یی تحت نظارت شورای عالی انقلاب فرهنگی با حضور نمایندگان، صدا و سیما، مخابرات و وزارت اطلاعات صورت می گیرد و شرکت خدمات ارتباطات داده ها مجری تصمیم گیری این کمیته است. البته در سال های اخیر برخی سایت های اینترنتی نیز مستقلاً با دستور قوه قضائیه فیلتر یا دفاتر آنان پلمب شده اند. در حال حاضر چندین کمیته از نهادهای مختلف در شرایط پس از انتخابات که قاعدتاً شرایط سیاسی حاکم بر کشور مجال رسیدگی و نظارت بر عملکرد این کمیته ها را نمی دهد، متولی فیلتر و برخورد با سایت های اینترنتی هستند چنان که برخی از سایت ها مثل سایت پارلمان نیوز که متعلق به قوه مقننه است چندین بار فیلتر و رفع فیلتر شده است و این روند ادامه دارد.

————————-

این مطلب در روزنامه اعتماد > شماره ۲۰۸۴ ۲/۸/۸۸ > صفحه ۶ (سیاسی)  منتشر شد.

در بیمارستان مسیح دانشوری چه خبر است؟

31 آگوست 2010 ۵ دیدگاه

محاسبه تخت سی سی یو  برای اموات

شرح حال خانواده تنگ دستی که داغدار و اسیر بروکراسی بیمارستان شدند


بیمار در تاریخ ۱۵ مرداد ماه بر اساس گواهی فوتی که پزشکی قانونی صادر کرده به رحمت خدا رفته، در همان روز هم دفن شده و مسئولان بیمارستان هزینه سه روز بستری فردی که در قید حیات نیست، آنهم در تخت آی سی یو و سی سی یو را از خانواده بیمار گرفتند. خانواده تنگدستی که برای تامین هزینه های خود دست به دامان کمیته امداد هستند!

از بیمارستان تحت نظر دکتر ولایتی بعید بود….

چه حالی پیدا می کنید، وقتی بابت پرداخت هزینه های بیمار متوفی خود به بیمارستان مراجعه کنید، در حالی که بیمار شما سه روز قبل به رحمت خدا رفته است(و همان روز هم گواهی فوت صادر شده است)، در کمال حیرت سه روز بعد از مرگ متوفی شما را روی تخت آی سی یو محاسبه کنند و آنکه به جایی هم نرسد فریاد باشد.

این گزارش کوتاهی است از وضعیت ناراحت کننده ارباب رجوع کارگر فقیری که برای تامین هزینه درمان همسرش به کمیته امداد متوسل شده و با بدترین نوع برخورد از سوی متصدی پذیرش بیمارستان مواجه شده است. شاید این اتفاق در هر کشوری رخ بدهد، جای سوال نباشد، کما اینکه چنین اتفاقی در کشورهایی که ادعای اسلامی نمی کنند هم کمتر رخ می دهد، اما در ام القراء اسلام، جای تاسف دارد و دل هر مسلمانی را در این ماه مبارک به درد می آورد، امیدواریم مسئولین امر که حتما از چنین رخدادی مطلع نبودند به سرعت رسیدگی کنند. ضمن اینکه همین ابتدا متذکر می شود، که در هر سیستم مدیریتی، از مسئولین و ریاست رده بالای سیستم تا متصدیان خرد، ممکن است مشکلالتی بروز کند که مسئو.لان اصلی اصولا در جریان نباشند. و اگرنه، ریاست بیمارستان مسیح دانشوری را شخصیت شناخته شده ای چون دکتر ولایتی برعهده دارد و حتما این مشکل به دلیل ناآگاهی برخی پرسنل رخ داده که اجتناب ناپذیر هم هست.

گواهی فوت
گواهی رسمی فوت(پزشکی قانونی) به شماره ۳۱۸۵۱، ازعان می کند که بیمار مورد نظر در تاریخ ۱۵ مرداد ماه فوت کرده است. حالا چطور بیماری که در تاریخ ۱۵ مردادماه به رحمت خدا رفته و همان روز هم دفن شده، در روز های  پس از دفن در تخت های سی سی یو، آی سی یو و… حضور داشته و در روز سوم(ختم) هنوز از بیمارستان ترخیص نشده است، معادله ایست که باید کامپیوتر بیمارستان مزبور آن را حل کند(البته نه مثل محاسبه صورت حساب)

ماجرا از جایی آغاز می شود که بیماری از منطقه محروم اسلامشهر برای مداوا به بیمارستان مسیح دانشجوری رسانده می شود، در تاریخ یازدهم مردادماه، بمار توسط بخش اورژانس این بیمارستان پذیرش می شود و در تاریخ ۱۵ مردادماه، از دنیا می رود. ظهر ۱۵ مرداد جنازه متوفی توسط بستگان وی تحویل گرفته می شود و گواهی فوت که تصویر آن را ملاحظه می کنید نیز این موضوع را تایید می کند.

اما در کمال حیرت، در صورتحساب بیمارستان، تا روز ۱۸ مرداد ماه، یعنی سه روز پس از مرگ فرد مورد نظر، هزینه های درمانی و تخت آی سی یو و… برای او محسابه شده است.

خانواده متوفی که از قشر ضعیف جامعه هستند، برای حل مشکل خود به متصدی مربوطه مراجعه می کنند، اما آنها که از یک طرف داغدار بودند، با طرز زشت و زننده متصدی بیمارستان رو برو می شوند که به خاطر طبقه اجتماعی این کارگر، به شدت نسبت به او بدرفتاری می کنند.

کارگر که هزینه های درمان وابسته خود را ه زحمت و حتی بخشی از آن را توسط کمیته امداد تامین کرده است، با ناامیدی به دفتر ریاست بیمارستان هدات می شود، سربازی در آنجا، وی را به مدیریت بیمارستان ارجاع می دهد، مدیریت بیمارستان ریز هزینه ها و مدارک را از کارگر گرفته و به او وعده می دهد که مشکل را حل کند، اما وابسته متوفی، بعد از مراجعه مجدد به حسابداری و تحمل دوباره برخورد زشت و زننده متصدی، متوجه می شود هیچ چیز درست نشده و بازهم باید بیش از دو و نیم میلیون تومان برای بیماری که ۱۵ مردادماه دفن شده است و تا ۱۸ مردادماه بیمارستان برایش صورت حساب صادر کرده پرداخت کند.

شرح صورت حساب
شرح صورتحساب: در بالای فیش شماره ۱۶۷۴ نوشته شده است که بیمار از تاریخ ۱۱ تا ۱۲ مرداد در بخش اورژانس، از تاریخ ۱۲ تا ۱۷ در بخش آی سی یو و از تاریخ ۱۷ تا ۱۷ مرداد در بخش سی سی یو و در همان تاریخ در بخش سی سی یو پست و سپس در سی سی یو و بعد در بخش پیوند بستری شده است، حالا به گواهی فوت توجه کنید.

او می گوید بیمار من د تاریخ ۱۵ مرداد فوت کرده(جنازه تحویل گرفته شده و دفن شده) و در تاریخ ۱۷ مرداد ختم وی برگزار شده، چطور ممکن است تا ۱۸ مرداد برای او صورت حساب صادر شود؟ و در جواب می شوند که کامپوتر ان را صادر کرده و هیچ کاری نمی شود کرد.

او که مستاصل شده است، آخرین راه چاره را مراجعه مجدد میابد، که در این راه نیز مجددا با برخورد زشت مصتدیان موجه می شود و حتی کار به انتظامات بیمارستان کشیده می شود و کارگر را با خاری از بیمارستان دور می کنند.

کارگر مزبور در گفتگو با خبرنگار ما می گوید: فقط یک چیز را می خواهم بگویم؛ درست است که ما کارگر و کشاورز هستیم، اما این طرز برخورد با ما صحیح نیست، درست است که بخشی از پول بیمارستان را کمیته امداد داده، اما بالاخره این پول از بیت المال به حساب بیمارستان ریخته شده است. مردم بچاه ای به این بیمارستان دولتی مراجعه می کنند، ایا درست است با کسی که داغدار است چنین برخوردی شود؟ من مطمئنم که آقا ولایتی(ریاست بیمارستان) از این موضوع باخر نیست، اما می خواهم به ایشان بگویم که متصدیان چه برخوردی با مراجعان می کنند، این پول برای ما زیاد است، این پول را از خانواده ای به این شکل گرفتند که شاید در ال ۳ میلیون تومان هم در آمد ندارند.

صورتحساب صندوق
صورتحساب صندوق: در این برگ، ملاحظه می شود که تاریخ پذیرش ۱۱ مرداد و تاریخ ترخیص ۱۸ مرداد ماه قید شده است.

ما هم با کامپوتر سر و کار داریم و نمی دانیم، چطور ممکن است نیروی انسانی نتواند مشکل کامپیوتری را حل کند که کارگری در مملکت اسلامی، همزمان با داغ عزیز، این چنین برا رفع مشکل خود به زحمت بیافتد.

امیدواریم، ریاست بیمارستان، آقای دکتر ولایتی که وجهه مناسبی در بین افکار عمومی از ایشان وجود دارد، دستور بدهند، به مشکل این خانواده داغدار رسیدگی شود و لااقل از آنها بابت رفتار زشتی که از سوی متصدیان شده است دلجویی شود.

—————————————————-

(+) این مطلب در روزنامه جهان صنعت

گفتگو با محمدرضا مرادی(جامه دار مخصوص شاه) قسمت اول/ آخرین دقایق شاه در نیاوران

31 آگوست 2010 ۱ دیدگاه
محمدرضا مرادی متولد سال ۱۳۲۶ ، یکی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است که مجموعا در دربار دو پهلوی کار کرده اند.
او که از نزدیک ترین خدمه به شاه به شمار می رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان حضور در دربار بر عهده داشته. در زمان کودکی به عنوان”توپ جمع کن” زمین بازی تنیس شاه و ملکه و در سنین بزرگ سالی از تهیه ظروف تا “سر میز” غذای محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می کرده است.
محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یک پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می کند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از کاخ نیاوران می گوید که در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است.

همچنین از شرایط و نوع کار خدمه دربار در زمان پهلوی دوم می گوید. از آنجا که این گفت و گو طولانی بود، آن را در دو قسمت پیش و پس از انقلاب تهیه کرده ایم. قسمت اول به دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص دارد که در ادامه می آید.

از چه سالی کارخود را در کاخ ها شروع کردید؟

از سال ۱۳۳۰ در کاخ ها بودم. در آن زمان کاخ های سعد آباد جزو کاخ هایی بودند که فقط در تابستان ها مورد استفاده قرار می گرفتند.
در کاخی به نام «کاخ اختصاصی» در خیابان پاستور کارم را آغاز کردم. در آن زمان نه سال سن داشتم و به خاطر آنکه پدر و پدر بزرگم در این دستگاه فعالیت می کردند،من هم از خردسالی وارد این کار شدم.

پدر و پدر بزرگتان در زمان سلطنت قاجارها در کاخ ها مشغول به کار بودند و یا پهلوی؟

خیر پدر و پدر بزرگم در زمان پهلوی اول تا اوایل سلطنت پهلوی دوم در کاخ ها مشغول به کار بودند.

در آن دوره برای کار در دربار شرایط خاصی وجود داشت؟

کسانی در اولویت بودندکه وابستگی به دستگاه داشتند. چون من در آن زمان پدر و پدر بزرگم و یک زمانی عموی من هم جزو گارد رضا پهلوی بودند به همین دلیل زمانی که تصمیم گرفتم رسمی بشوم  سال ۵۱ بود که به طور قطعی تصمیم گرفتم وارد این کار بشوم. در آن زمان به دنبال چند کار دیگر رفتم که موفقیت آمیز نبود و نهایتا در سال ۵۱ تصمیم قطعی ورود به این کار را گرفتم.
در آن زمان درخواستم را به معاون وزیر دربار(اعلم)، آقای «ابوالفتح آتابای» دادم.  یک هفته بعد اطلاع دادند که به کارگزینی بروم. در کارگزینی یک سری مدارک از من خواستند برای تحقیقات. البته چون سوابق من را می دانستند زیاد سخت گیری نکردند. چون از نه سالگی من به عنوان روز مزد در دربار کار می کردم.
در درخواستم نوشته بودم: جناب آقای آتابای من فلانی هستم، پسر فلان کس و باعث افتخار است اگر درخواستم برای کار در وزارت دربار مورد قبول واقع شود. یک هفته بعد وقتی که به من گفتند به کارگزینی مراجعه کنم، دیدم زیر نامه من آقای آتابای نوشته است:«آقای سمنانی-رییس کارگزینی- این شخص پدرش سال ها زحمت کشیده است لازم است که هرچه سریعتر کارهای استخدامی وی را انجام دهید»

در زمانی که درخواست دادید، مشخص بود که قرار است در کدام قسمت دربار مشغول به کار شوید؟

خیر، ما فقط درخواست کار در کاخ را می دادیم، تشخیص اینکه هر متقاضی در چه قسمتی از کاخ مشغول به کار شود فقط با شخص آقای آتابای بود. ایشان با اولین نگاه می گفتند که این شخص باید کجای دربار مشغول به کار شود.

گفتید که قبل از استخدام رسمی در دربار به صورت روزمزد کار می کردید، زمانی که روزمزد کار می کردید، فعالیتتان چه بود، در آن زمان چقدر حقوق می گرفتید؟

در زمان کودکی و نوجوانی، وقتی شاه و ملکه تنیس بازی می کردند، من توپ جمع می کردم. بابت این کار هم ، روزانه هفت تومان می گرفتم.

برای کاری که قرار بود انجام بدهید، آموزشی دیدید؟

مدت خیلی کوتاهی آموزش های خاصی رادر دفتر آقای آتابای گذراندم. آموزش ها به خاطر اینکه مخصوص دربار بود، جایی این آموزش ها داده نمی شد، مدت سه ماه این آموزش ها را در معاونت وزارت دربار دیدم.

بعد از آن چه شد؟

اواخر اسفندماه، یک روز آتابای مراصدا کرد، عادت داشت که اسم افراد را نمی برد به من گفت:«پسر تو از فردا می روی به کاخ سعد آباد، قسمت ظروف فعلا کارت را شروع کن. سر و سامانی بده تا ببینیم چه می شود» بعد از آن من به کاخ سفید( موزه ملت فعلی) به عنوان انبار دار ظروف کارم را آغاز کردم. تا آخر خدمتم که زمان رفتن شاه از ایران بود پست رسمی من مسئول انبار و تشریفات و پذیرایی ها بود.

بعد از استخدام در دربار، بابت کاری که انجام می دادید، ماهانه چقدر حقوق می گرفتید؟

اولین حقوقی که بعد از استخدام دریافت کردم مبلغ ۴۰۰ تومان بود. البته یکسال بعد حکمی آمد که حقوق من شد ۴۲۰ تومان. که این حقوق هر سال اضافه می شد.

شرح کارهایتان چه بود؟

من مستقیما، با آشپزخانه، قسمت ظروف و میز ناهار شاه و ملکه در تماس بودم. یعنی کارم از آشپزخانه شروع و به سر میز غذای شاه و ملکه ختم می شد.

شما که تا این حد به شاه نزدیک بودید، آیا در خود سعد آباد زندگی می کردید؟

خیر من تا دو سه سال پس از استخدام در منازل استیجاری در مناطق مختلف تهران زندگی می کردم. اما بعد از دو، سه سال منازل سازمانی در قصر فیروزه سابق(انتهای پیروزی فعلی) ساخته شده بود. من تا شنیدم این منازل آماده شده است بلافاصله پیش آقای آتابای رفتم و به او نامه ای نوشتم که:«آقای آتابای من در منزل استیجاری زندگی می کنم، رفت و آمد برایم مشکل است. بنابراین دستور بدهید که از منازل سازمانی در اختیار من هم قرار داده شود» بعد از این نامه جزو اولین کسانی بودم که به من منزل سازمانی دادند.

با توجه به اینکه شما تا سر میز غذای شاه و ملکه هم حضور داشتید، آیا در آن زمان تحت نظر بودید؟
بعدها فهمیدم که تعقیب می شدم. بعد از انقلاب متوجه شدم که در تمام آن زمان، نه من بلکه تمام کسانی که در کاخ کار می کردند شدیدا تحت مراقبت بودند. حتی زمانی که ما به منزل می رفتیم شاید مدت زیادی تحت تعقیب بوده ام. اینکه کجا می روم، با چه کسی می روم، در هفته چقدر برای منزل خرید می کنم و… همه اینها را داشتند. که البته پس از انقلاب من متوجه شدم.

وقتی که سال ۵۷ انقلاب اسلامی به پیروزی نزدیک می شد، شما کجا بودید. در آن زمان شاه و فرح کجا بودند. آخرین لحظه ای که شاه از ایران رفت، پیش از فرودگاه را به یاد دارید؟

بله، آخرین روزی که من در کاخ نیاوران بودم شاه از کشور خارج شد. در کاخ نیاوران بودیم که شاه آمد و با ما خداحافظی کرد. در آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه شاه نبودند(که من هم یکی از آنها بودم) اولین کسانی که شاه با آنها خداحافظی کرد ما(خدمه) بودیم.

خارج شدن شاه را از کاخ به طور کامل شرح می دهید؟

در آن روز شاه با آسانسور از طبقه بالا که خوابگاهش بود پایین آمد. کامبیز آتابای که پسر ابوالفتح آتابای بود او  هم از پله های اضطراری پایین آمد. همزمان با شاه به طبقه پایین رسید. زمانی بود که شاه جلوی آسانسور ایستاده بود  نگاهی به بچه ها کرد.
دو سه نفر در حال جارو کشیدن فرش بودند، یکی دو نفر ایستاده بودند کنار سالن( ما می دانستیم که شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی کرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش کشیدن باز کرد.
من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه کردیم. یکی از بچه ها که آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست که ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل کرده بود و گریه می کرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه کرد. کامبیز آتابای که گریه شاه را دید آمد و شروع کرد به جدا کردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض کرده بود و فقط یک نگاه کرد و از سالن خارج شد.
ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم که یکی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها کنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی که فوت کرده است.

ما کنار پله ایستاده بودیم که فرح آمد پایین . گریه ما را که دید گفت:«چرا گریه می کنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می کند که برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم کاخ را ترک نکنید. دقیقا مثل زمانی باشید که ما بودیم. »ب

عد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاکید و دوبار تکرار از فرح شنیدیم باور کردیم. من و همه کسانی که آنجا بودند باور کردند.
از سالن که خارج شدیم، دیدم که یک عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها که جزو نزدیکان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از کارگران و باغبان های کاخ هم آمده بودند و… همگی جمع شدند و تعداد افرادی که دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور که گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند که:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محکم پاهای شاه را گرفته بود که چیزی نمانده بود که شاه را به زمین بزند!
من هم رفتم جلو، درجه یکی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را کثیف کنم.
همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی که هلیکوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود ۲۰ تا ۳۰ قدم با کاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملکه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه کرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیکوپتر شد و حرکت کردند. آخرین چیزی که یادم است تصویر شاه از پنجره هلیکوپتر بود.
بعد از اینکه شاه رفت، خدمه دیگر در کاخ نبودند؟

البته قرار بود که نرویم. چون می ترسیدیم کسی ما را شناسایی کند ولی تلفن و اصرار بچه ها ، قرار گذاشتیم که در هفته یکی دو روز به کاخ بیاییم. در این زمان چند روز از رفتن شاه گذشته بود.

———————
این گفتگو در تاریخ  ۱ اسفندماه ۱۳۸۶ در سایت عصر ایران منتشر شد.