گفتگو با محمدرضا مرادی(جامه دار مخصوص شاه) قسمت اول/ آخرین دقایق شاه در نیاوران
محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یک پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می کند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از کاخ نیاوران می گوید که در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است.
همچنین از شرایط و نوع کار خدمه دربار در زمان پهلوی دوم می گوید. از آنجا که این گفت و گو طولانی بود، آن را در دو قسمت پیش و پس از انقلاب تهیه کرده ایم. قسمت اول به دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص دارد که در ادامه می آید.
از چه سالی کارخود را در کاخ ها شروع کردید؟
در کاخی به نام «کاخ اختصاصی» در خیابان پاستور کارم را آغاز کردم. در آن زمان نه سال سن داشتم و به خاطر آنکه پدر و پدر بزرگم در این دستگاه فعالیت می کردند،من هم از خردسالی وارد این کار شدم.
پدر و پدر بزرگتان در زمان سلطنت قاجارها در کاخ ها مشغول به کار بودند و یا پهلوی؟
خیر پدر و پدر بزرگم در زمان پهلوی اول تا اوایل سلطنت پهلوی دوم در کاخ ها مشغول به کار بودند.
در آن دوره برای کار در دربار شرایط خاصی وجود داشت؟
در زمانی که درخواست دادید، مشخص بود که قرار است در کدام قسمت دربار مشغول به کار شوید؟
گفتید که قبل از استخدام رسمی در دربار به صورت روزمزد کار می کردید، زمانی که روزمزد کار می کردید، فعالیتتان چه بود، در آن زمان چقدر حقوق می گرفتید؟
در زمان کودکی و نوجوانی، وقتی شاه و ملکه تنیس بازی می کردند، من توپ جمع می کردم. بابت این کار هم ، روزانه هفت تومان می گرفتم.
برای کاری که قرار بود انجام بدهید، آموزشی دیدید؟
مدت خیلی کوتاهی آموزش های خاصی رادر دفتر آقای آتابای گذراندم. آموزش ها به خاطر اینکه مخصوص دربار بود، جایی این آموزش ها داده نمی شد، مدت سه ماه این آموزش ها را در معاونت وزارت دربار دیدم.
بعد از آن چه شد؟
اواخر اسفندماه، یک روز آتابای مراصدا کرد، عادت داشت که اسم افراد را نمی برد به من گفت:«پسر تو از فردا می روی به کاخ سعد آباد، قسمت ظروف فعلا کارت را شروع کن. سر و سامانی بده تا ببینیم چه می شود» بعد از آن من به کاخ سفید( موزه ملت فعلی) به عنوان انبار دار ظروف کارم را آغاز کردم. تا آخر خدمتم که زمان رفتن شاه از ایران بود پست رسمی من مسئول انبار و تشریفات و پذیرایی ها بود.
بعد از استخدام در دربار، بابت کاری که انجام می دادید، ماهانه چقدر حقوق می گرفتید؟
اولین حقوقی که بعد از استخدام دریافت کردم مبلغ ۴۰۰ تومان بود. البته یکسال بعد حکمی آمد که حقوق من شد ۴۲۰ تومان. که این حقوق هر سال اضافه می شد.
شرح کارهایتان چه بود؟
من مستقیما، با آشپزخانه، قسمت ظروف و میز ناهار شاه و ملکه در تماس بودم. یعنی کارم از آشپزخانه شروع و به سر میز غذای شاه و ملکه ختم می شد.
شما که تا این حد به شاه نزدیک بودید، آیا در خود سعد آباد زندگی می کردید؟
خیر من تا دو سه سال پس از استخدام در منازل استیجاری در مناطق مختلف تهران زندگی می کردم. اما بعد از دو، سه سال منازل سازمانی در قصر فیروزه سابق(انتهای پیروزی فعلی) ساخته شده بود. من تا شنیدم این منازل آماده شده است بلافاصله پیش آقای آتابای رفتم و به او نامه ای نوشتم که:«آقای آتابای من در منزل استیجاری زندگی می کنم، رفت و آمد برایم مشکل است. بنابراین دستور بدهید که از منازل سازمانی در اختیار من هم قرار داده شود» بعد از این نامه جزو اولین کسانی بودم که به من منزل سازمانی دادند.
وقتی که سال ۵۷ انقلاب اسلامی به پیروزی نزدیک می شد، شما کجا بودید. در آن زمان شاه و فرح کجا بودند. آخرین لحظه ای که شاه از ایران رفت، پیش از فرودگاه را به یاد دارید؟
بله، آخرین روزی که من در کاخ نیاوران بودم شاه از کشور خارج شد. در کاخ نیاوران بودیم که شاه آمد و با ما خداحافظی کرد. در آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه شاه نبودند(که من هم یکی از آنها بودم) اولین کسانی که شاه با آنها خداحافظی کرد ما(خدمه) بودیم.
خارج شدن شاه را از کاخ به طور کامل شرح می دهید؟
دو سه نفر در حال جارو کشیدن فرش بودند، یکی دو نفر ایستاده بودند کنار سالن( ما می دانستیم که شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی کرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش کشیدن باز کرد.
من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه کردیم. یکی از بچه ها که آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست که ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل کرده بود و گریه می کرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه کرد. کامبیز آتابای که گریه شاه را دید آمد و شروع کرد به جدا کردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض کرده بود و فقط یک نگاه کرد و از سالن خارج شد.
ما کنار پله ایستاده بودیم که فرح آمد پایین . گریه ما را که دید گفت:«چرا گریه می کنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می کند که برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم کاخ را ترک نکنید. دقیقا مثل زمانی باشید که ما بودیم. »ب
فقط نگفتید کجای کاخ زندگی میکنند