آدم ششم
حالا این دفعه اینجوری شروعش کنیم!
تو میخوای به قله برسی و تو کوه پایه کلافه گیر کردی، اینجا رو نمیشناسی، اینجا کجاس که من اومدم؟
آدم اول: یک نفر هم با تو میرسه، میگه چیکار میکنی؟ میگی اومدم میخوام برم قله، اما نمیدونم از کدوم راه برم؟ بهت میگه نقشه ای هم داری؟ میگی آره، اما مطمئن نیستم.
بهت میگه نقشه ت چیه؟ میگی میخوام از همینجا شروع کنم بکشم برم بالا، ولی میترسم.
بهت میگه، نه ترس نداره، برو جلو، بهت قوت قلب میده و تو تشکر میکنی و میری به سمت قله، اون هم لبخندی میزنه و میمونه تو کوهپایه.
آدم دوم: یک نفر هست که میگن محلیه، بومی همین منطقه ست، تاحالا ۱۰۰ ها بار از این کوه بالا و پایین رفته، همراه آدمای زیادی، بهش میگی میخوام برم قله، بهت میگه ۴ تا راه هست(مثلا) راه اول سریع و خطرناکه، راه دوم دیرتر میرسه اما امنه، راه سوم زیبا و خطر ناک و راه چهارم زشت اما امنه.
آدم سوم: یک نفر داره میاد از کوه پایین، بهش میگی چطور بود؟ صورتش خسته س، بدنش پر از زخمه، اون نتونسته به قله برسه و با بدبختی تونسته برگرده. راهش رو اشتباه انتخاب کرده بوده، اون میگه خیلی بد بود، اصلا نمیشه بالا رفت. از این آدم ابدا نباید راه صعود رو پرسید، باید راهی که ازش سقوط می کنن رو پرسید. اون صعود رو بلد نیست، اما سقوط رو خوب بلده!
آدم چهارم: یک نفر بشاش و سر حال داره میاد پایین، خسته ست، اما خوشحاله، اون به قله رسیده، استراحت کرده و برگشته، اون رسم صعود رو خوب بلده، اما با سقوط آشنایی زیادی نداره. مثل آدم سومه(اون هم درباره صعود شنیده، اما هیچ وقت تجربه ش نکرده) سقوط رو شنیده، اما نمیشناسه!
آدم پنجم: همسفرته، همراهته، قراره با هم برید بالا، مثل هیچ کدوم این آدم ها نیست، شاید قرار هم نیست باهات بالا بیاد، اما مثل آدم اول نیست، تمام ارتباط شما با یه رد و بدل لبخند تمام نمیشه، پایین هم بمونه، سرنوشت تو براش مهمه و راهی که انتخاب می کنی. در واقع ذینفعه، معتبر ترین حرف ها رو از دهن اون بشنو، چون با تو سقوط میکنه و با تو صعود 🙂
اینا هیچ کدوم مشکل تو رو حل نمیکنن، کسی که مشکل تو رو حل میکنه اسمش«آدم ششم»
آدم اول:
چند وقتی که موضوعی ذهنم رو به شدت مشغول کرده و اونهم «مشورت» و مشاوره و … کلا هرچیزی که به این عمل مربوط باشه ست.
تو دوره ما و ماها، با یک پدیده جدیدی به نام «مشاور» و «مشاوره» آشنا شدیم. کسانی که درس میخونن تا کارکردی رو داشته باشن که قبل ترها احتمالا بزرگترها به عهده داشتند.
از دور و بری های من زیادی پیش مشاور رفتند.
همیشه سوالی که در مواجه با این آدم ها داشتم این بوده: «چطور کسی میتونه تو یک ساعت، دو ساعت، سه جلسه، ده جلسه به تو برای حل مشکلت کمک کنه»
اونها با مراجعه کننده شون کمترین نزدیکی ندارند، اون رو نمیشناسن و میخوان به اون کمک کنن.
هر کسی رازهای بزرگی تو زندگیش داره، راز ها هم مثل اطلاعات میمونن، طبقه بندی دارن. چیزایی که همه میدونن، چیزایی که آدمای خاصی میدونن، چیزایی که آدمای خیلی خاص می دونن و چیزایی که «فقط خودت میدونی»
بزرگترین مشکلات معمولا جایی پیش میاد که مربوط به آخرین طبقه رازها یعنی جایی که «فقط خودت میدونی» میشه.
مطمئنم خیلی از آدمها که پیش مشاور میرن این قسمت رو هم نمیگن.
اونها تصمیم خودشون رو گرفتن، مشاور فقط کمک این وسط یه روغنه، یه روان کننده که کمک میکنه تصمیم راحت تر عملی بشه.
شاید بگید خب کار مشاور هم همینه
اما نه، اون به شما راه رو نشون نمیده، اون به شما کمک میکنه راهی رو که انتخاب کردی تا تهش بری، اگر درست باشه تا ته سعادت و اگر غلط تا ته بدبختی!
آدم دوم:
اینجا یک موضوع دیگه هم هست
راهنما
به راهنما که میرسیم موضوع کاملا متفاوت میشه، اصولا «راهنمایی» و «مشاوره» دوتا موضوع متفاوت هستن که نمیدونم چرا همیشه کنار هم گذاشته میشن!
راهنما مثل بز جلوی تو نمیشینه و حرفات رو تایید کنه.
راهنما کسی باید باشه که درست رو از غلط تشخیص میده، احتمالا بهتر از تو، شاید یه وقتی تو صورتت هم بکوبه.
وقتی تو تصمیمی میگری طبیعتا دوست داری عملیش کنی، اما نمیتونی
مشاور خیلی مهربون جلوی تو میشینه، باهات هم دردی میکنه، کمکت میکنه که تصمیمت رو «درست یا غلط» عملی کنی. مشاور مسکنی برای تویی که قدرت عملی کردن تصمیمت رو نداری
اما راهنما راهنما با تو همدردی نمیکنه، راهنما لزوما با تصمیم تو همسو نیست. راهنما حقیقت رو می گه. تصمیمت اشتباه باشه اشتباهت رو تو صورتت می کوبه. اون بهت راه ها و انتخاب هایی که داری رو نشون میده و بعد انتخابش رو به عهده خودت می زاره.
آدم سوم:
هیچ وقت از شکست خورده ها راه پیروزی رو نپرسید، اونها راه شکست رو خیلی خوب بلدن، اما راه پیروزی رو بلد نیستن. باهاشون درباره شکست خودشون حرف بزنید و ببینید چی شد که شکست خوردند.
اما نزارید دستشون رو دور گردنتون حلقه کنن، مست از همراهی بشید و بعد با هم یه شکست جدید رو تجربه کنید.
آدم چهارم:
راه پیروزی رو خیلی خوب بلدن، بنا بر ذات بشر احتمالا به شما کمک نخواهد کرد. چه کسی پیدا میشه که دوست داشته باشه کس دیگه ای رکوردشو بشکونه؟
اما اگر گیر معدود کسایی افتادید که صادقانه کمکتون کردن، از کمکشون استفاده کنین.
آدم پنجم:
معمولا تو خانواده هستن، سرنوشت شما با اونها به طور مستقیم رابطه داره. ذینفع هستند، اما هرگز نمیتونن بی طرف باشن و همین عدم بی طرفی که کار رو خراب میکنه، گاهی ممکنه از سر خیرخواهی مطلق، به شما تو سقوط کمک کنن، اما تو صداقتشون نمیشه شک کرد.
هیچ کدوم از این آدمها نمیتونن به شما کمک کنن شک نکنید.
پس کی میتونه؟
من میگم «آدم ششم»
اون آدم ششم کیه؟
خب خودتی 🙂 تو اون آدمی هستی که باید با هر پنج نفر صحبت کنی، خوب گوش کنی، شاید یک وقت هایی واقعیت رو بدجور بکوبن تو صورتت، نباید صورتتو پس بکشی، شاید بعضیای دیگه افیون یا سیگاری بهت تعارف کنن که یه ذره بری فضا، نباید قبول کنی.
بزار حقیقت با تمام تلخیش بریزه تو جونت، سر بکش این شربت تلخ رو
الکل رو بریز رو زخمت که استخونش زده بیرون، زجر بکش، بزار آتیش بگیره
اما مسکن نخور، چشماتو نبند، این عفونت رو از تنت باید پاک کنی
بیدار باش، هر چند دردناک.
بعد از خوب شنیدن، حالا نوبت تنهایی میشه.
من توصیه میکنم حتما یه کتاب شعر، عکس های قشنگ از قدیم ها، یک باکس سیگار و یک فلاسک چای و یک آلبوم پر از موسیقی کنار دستتون بزارید.
هیچ چیز رو فراموش نکنید، همه خاطرات رو بیارید مثل الکلی که قراره رو زخم بریزید.
بعد اجازه بدید آدم ششم که بهترین راهنما بین همه آدم هاست، بهتون کمک کنه تا صعود کنید.
هیچ قله ای با بدون زحمت و سختی فتح نمیشه، لذت این کوهنوردی تو همین سختیاشه، پس لذت سختی ها رو با مسکن ها خراب نکن
درود بر تو امیرهادی عزیز