فرقِ ما
یک ترانه ای هم داره سیاوش قمیشی از یکی از آلبوم های کم طرفدارش به نام حادثه، یه جاییش میگه:
خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم سراغ می فروشی
فریاد زدیم دوای ما کو؟
گویند دواست(!) باده نوشی
هوشیار نشد مگر که مدهوش
این بار گران بگیرم از دوش
آرام کنار گوش ما گفت:
این بار گران تو مفت مفروش
از خود به کجا شوی تو پنهان؟
از خود به کجا شوی گریزان؟
بیداری دل چنین مخوابان
سخت آمده است مبخش آسان
هوشیار شدیم از اینکه هستیم
رفتیم و در میکده بستیم
با خود به سخن چنین نشستیم
ما باده نخورده ایم و مستیم؟
اینکه اون یکی قرن ها قبل هم گفته «رنج گنج آمد که رحمت ها در اوست» قصه مازوخیسم نیست. قصه، قصه خود زنی نیست.
قصه اینه که «دردهای بزرگ» همیشه ی همیشه «فرصت های بزرگ» هم کنارشون دارن.
اگر بتونی درد رو تحمل کنی، فرصت بزرگ هم بهت داده میشه، اما وای اگر موقع درد کم بیاری….
دنیا شبیه این گیم های اعصاب خورد کن می مونه. این گیم هایی که واقعی تر هستن، آدم هاش وقتی میمیرن، دیگه مردن… جون اضافی ندارن، خون نمیتونن بگیرن، فقط باید بری جلو و هر جا که بمیری، باید بری از اول شروع کنی.
هر چقدر هم جلوتر بری، سخت تر میشه، مرحله سخت تر جلو میاد.
دردها رو باید تبدیل کرد.
این دنیا خیلی پدرسوخته ست. میاد یه فحش بهت میده، اعصابتو خورد میکنه، طبیعتا باید مثل همه بری «یخه» بگیری و دعوا کنی، کنشی که نشون داده، دنبالِ واکنش طبیعی توئه.
داره تحریکت میکنه، در این لحظه نه مشت تو، نه عربده کشی تو، هیچی نمیتونه اندازه یه لبند، یه چشمک و یه «بیگ لایک» گنده اعصابشو بهم بریزه ….
بزار بفهمه زیاد قابل پیشبینی نیستی …فرق داری
فرق هاتو از خودت جدا نکن، قاطی خلق الله نشو، تفاوت های فردیتو نگهدار، تفاوت فردی شبیه اینکه تو اون لحظه سخت، چشمک بزنی و لبخند بزنی…