آقای باغبان

30 می 2013 ۱ دیدگاه

هزار تومنی را گرفتم، توی جیبم گذاشتم، قول دادم هیچ وقت خرجش نکنم. بوی آدم میدهد. نگاه کن جای صید و صیاد عوض شده بود انگار، عوض اینکه من چانه بزنم او چانه میزد.

انگار به غرورش بر خورده بود که رازقی اش را با پول معامله کرده بود. شاید هم همه اینها داستان هایی باشد که من می بافم و مرد میخواسته مشتری جلد داشته باشد.

اصلا بخواهد مشتری جلد هم داشته باشد، من جلد همچین آدمی میشوم، البته این را قبول ندارم ها…. ولی اصلا اگر این هم باشد، من مشتری همچین آدمی میشوم.

…. و اما بعد، نزدیکی های آخر غرفه که میرسی، سمت چپ کیوسسکی است که نمیدانم برای چیست، رو برویش یک مغازه دنج و غریب افتاده. اینجا مغازه “آقای باغبان” است.

من اسمش را نمیدانم، او هم اسم من را نمیداند. فقط همدیگر را میشناسیم. او نمیداند من چقدر دوستش دارم، نمیدانم شاید او هم من را دوست داشته باشد، مگر او میداند من چقدر دوستش دارم که من هم بدانم او چقدر مرا دوست دارد؟

یک مرد را الان ببین که قدش حدودا ۱۷۳ سانت باشد. نه زیاد چاق است، نه زیاد لاغر، البته شاید کمی هم اضافه وزن داشته باشد. چهار شانه نیست، شانه های افتاده دارد. صورتش تقریبا گرد است، پوستش زیر آفتاب سیاه شده و کله اش هم تنک است. موهایش جو گندمی است، نه مثل حاج کریم سفیده سفید، نه مثل آن یکی کاسب سیاه سیاه.

موهایش کوتاه است و عرق کرده همیشه و ماسیده به کف پوست کله اش که خیلی صاف است. بعد برسیم به پیشانی اش، نه زیاد بلند نه زیاد کوتاه، چین هایش هم زیاد نیست، اما رد دارد، احتمالا برای وقتی است که پای گل ها زانو میزند و کسی می آید سر پا و سرش را بلند می کند که طرف را ببیند، به بالا که نگاه کند پیشانی را باید جمع و جور کند!

چشم هایش هم معمولی هستند، اما دهنش، دهن بزرگی دارد حرف که میزند ردیپ پایین دندان های جلو را اصلا ندارد، به دندان های میانه هم که میرسد، چندتا دندان نصفه سیاه مانده و ردیف بالا هم تقریبا همین است، لثه کاملا مشخص است. احتمالا نتواند خیار گاز بزند.

گردنش نسبتا کوتاه است، پشت گردنش پر از خط است، خط های پشت گردنش با خط های صورت حاج کریم برابری می کند. پیراهن ابی پارچه ای دارد که بلند است و روی شلوار سیاهش که رنگ و رو رفته می اندازد و استین ها را تا پایین آرنج تا زده… وقتی حرف می زند این پا و آن پا می کند و دست هایش را از هم دور نگه می دارد.

آخ… گفتم دست هایش بگذار از دست هایش هم بگویم. دست نماینده گذشته آدم هاست به نظرم. دست هایش شامل ۵ انگشت است. انگشت ها کوتاه هستند و شستش خیلی کوتاه و زخیم! ناخن های مربعی شکل دارد که کناره هایش خیلی خیلی زمخت شدند و زیر ناخن ها یک سیاهی هست که وقتی دستش افتاده شبیه لبخند شده وقتی بلند میکند شبیه گریه!

بعد لای درز چروک های دستش پر از خاک است. این دست ها را وقتی می توانی خوب ببینی که جعبه سفید سیگار اسه اش را در می آورد و فندک بنفش متالیک را هم از پاکت بیرون میکشد، این ها کنار سفیدی رنگ سیگار قشنگ دیده میشود و زمختی دستش را هم وقتی می خواهد فندک بزند قشنگ می توانی ببینی.

P1000662

یک سیگار روشن کرد وقتی رسید، هوا گرگ و میش بود، بهش رسیدم:

–           سلام، خسته نباشید، یاس سفید آوردید؟

مثل همیشه، اول یک لبخند به پهنای صورتش میزند، بی تکلف هم لبخند می زند، نگران نیست کسی دندان های خرابش را ببیند، چشم هایش هم جمع می شود وقتی میخندد و می گوید:

–           یاس سفید… نه نیاوردیم، اما باز فردا یک سری بزن، شاید بیاوریم.

درباره شته های نسترن می گویم و درد و دل می کنم:

–           همه برگ های نسترنم شته زده، هر چقدر هم که آفت کش میزنم درست نمیشه، ناراحتم، یک وقت خشک نشه!

صدایم میکند و می گوید بیا… بیا، میبردم کنار یک نسترن و برگش را روی انگشتش می گیرد، انگار نه انگار که این دست ها همان دت های دو دیقه قبل هستند، باور کن به برگ که میرسد انقدر لطیف میشود و برگ هم انگار بشناسد، قشنگ روی انحنای انگشتش چفت میشود و می نشیند، می گوید «دزد شدند و گچ جای آفت کش میفروشند» یک آدرس هم میدهد که بروم آهن خارجی بخرم و به سانازها و نسترن بدهم که گل هایش خوب شود.

بعد می گوید، رازقی چرا نمیبری؟

می گویم، داری رازقی؟ ببینم… نشانم میدهد، بعد دو دسته گلدان نشانم میدهد، یکی کوتاه، یکی بلند، کوتاه ها را ۵ هزار تومن و بلند ها را ۸ هزار تومن می دهد.

می گویم بده، دستش را دراز میکند و از آن ته، یک گلدان میاورد، بغلش می کند و نشانم میدهد:

–           شانس تو، ببین هم رونده ست هم میتونه کپه بشه

بعد صدایش را طوری که انگار با یک دختر جوانبخت حرف میزند نازک میکند و با چشم هایی که از مهربانی جمع کرده می گوید: یک جا بزارش که تکیه کنه، این ساقه ش بگیره به نرده ای جایی، باد نزنه…

دوستش دارم، همیشه از همین گل می خرم، وقتی گلدان را دستت میدهد، انگار دارد دل میکند، کاسب ها اینطور نیستند، کاسب ها اول پول را میگیرند، بعد می گویند«یکی وردار» این یکی ولی خودش برایت انتخاب می کند، انگار که میخواهد در و تخته ای جوش بدهد، برای پسرش خواستگاری برود… همچین چیزی خلاصه.

گلدان را میدهد و بعد باز شروع می کند: «گلدانش را که نمیخواهی عوض کنی؟» می گویم: «نمیدانم عوض کنم؟ امین الدوله ام را گلدان بزرگ گذاشتم، این را هم باید عوض کرد؟»

با رضایت می خندد: «آفرین، امین الدوله را باید گلدانش را بزرگ میکردی، گل هم میدهد؟» می گویم: «اره، کلی گل داده» انگار بیشتر راضی شده باشد، بیشتر نزدیکم می آید و باز صدایش را نازک میکند و چشم هایش را از مهربانی جمع می کند می گوید: «خب، ولی این را گلدانش را الان دست نزن، اگر میخواست می گفتم مثل امین الدوله گلدان بزنی، اما این نمیخواهد، این همین طور تا پاییز که خزان کند برایت گل میدهد، فقط جای آفتابگیر بگذار، کنار دیواری، نرده ای جایی، توی همین گلدان هم می ماند، پاییز که شد خزان که کرد، خواستی ببری داخل، آن وقت گلدانش را خواستی عوض کن»

اینکه می گویم کاسب نیست همین است دیگر. فکر کن از آن مرد اولی که موهایش را رنگ کرده بود میخریدم، اصلا کاری نداشت چه بلایی سر گلدان می اید، پول را که میگرفت دیگر خداحافظ، حتی دستش را به گلدان نمیزند مبادا خاکی شود! تازه برای کسب هم شده، معمولا توصیه میکند گلدان بزرگ هم بگیری و وقتی بگویی از کجا؟ میگوید فلانی… بیا این را برای آقا گللدانش را بزرگ کن و یک پولی هم روی آن میگیرد!

اما این آقای باغبان که اسمش را نمیدانم فرق دارد….

گلدان را میگیرم و زمین میگذارم، چشمش مرد هنوز روی گلدان است، انگار دخترش را به خانه بخت می فرستد، هم دختر باید برود، هم دلش برایش تنگ می شود.

دست توی جیبم میکنم و سه تا ۲ هزار تومنی و دو تا هزار تومنی در می آورم، دستش میدهم و می گویم: «من با شما چانه نمیزنم» دستش میگیرد و میخندد و میگوید: «چرا؟»

گفتم: «نمیدانم…»

قیمتش هشت هزار تومن بود و راست هشت هزار تومن هم داده بودم. بعد با خنده یک هزار تومنی را جدا کرد، باقی را قاطی پول هایش گذاشت و هزار تومنی را سمتم آور: نشست روی صندلی زهوار در رفته اش، سیگارش را روشن کرد، بعد سرش را پایین انداخت و با دستش هزار تومنی را سمت گرفت، انگار که بچه را دعوا کند گفت: «بیا بگیر، من به تو تخفیف ندهم؟ روزی صدتا مشتری می آیند اینجا سر ۵۰۰ تومن دو ساعت چانه میزنند، آن قوت من به تو تخفیف ندهم؟ بیا بگیر»

بعد من گفتم: «بخدا نمیگیرم… من از تو تخفیف نمی خواهم»

باز اصرار کرد، سیگارش را با آن یکی دستش از دهنش برداشت و راحت تر حرف زد، حالا صورتم را نگاه می کرد و ازلکی اخم کرد و گفت: «ئه… میگم بیا بگیر، من میخواهم به تو تخفیف بدهم…»

گفتم: «نه… بگذار دفعه بعد آمدم زیاد خرید کردم، اصلا آن وقت ازت تخفیف میگیریم»

صدایش را بلند کرد، بلند شد و سمتم آمد و مثل اخم ازلکی، حرکت تهدید آمیز ازلکی هم کرد و گفت: «میگویم بگیر، سری بعد هم آمدی و زیاد هم خرید کردی بازهم تخفیف میدهم…»

هزار تومنی را گرفتم، توی جیبم گذاشتم، قول دادم هیچ وقت خرجش نکنم.


بوی آدم میدهد. نگاه کن جای صید و صیاد عوض شده بود انگار، عوض اینکه من چانه بزنم او چانه میزد.

انگار به غرورش بر خورده بود که رازقی اش را با پول معامله کرده بود. شاید هم همه اینها داستان هایی باشد که من می بافم و مرد میخواسته مشتری جلد داشته باشد.

اصلا بخواهد مشتری جلد هم داشته باشد، من جلد همچین آدمی میشوم، البته این را قبول ندارم ها…. ولی اصلا اگر این هم باشد، من مشتری همچین آدمی میشوم.

 

 

۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۵۷۸ دلار کجا رفته؟

19 می 2013 ۱ دیدگاه

 

 

شاید اگر «درآمد»های هر دولتی در سطح جهان ۲۴۶ درصد نسبت به دوره قبلی افزایش داشت، وضع مردم آن کشور خیلی بهتر می شد. هر دولتی، اگر هیچ ابتکار جدیدی انجام نمی داد. در بازخوانی میزان تولید و صادرات و درآمدهای نفتی کشور از سال ۱۳۶۰ به این سو، ما با یک موضوع جالب و قابل تامل روبه رو هستیم، با دولتی که درآمدهای نفتی آن به تنهایی برابر ۵۷ درصد درآمدهای نفتی کل تاریخ جمهوری اسلامی ایران است و اتفاقا مردم هم در همین دوره دچار مشکلاتی شدند که قبلاکمتر تجربه کرده بودند. ما با دولت نهم و دهمی روبه رو هستیم که موقعی که قیمت نفت افزایش داشت، تولید آن کاهش یافت و توانست با موضوعات سیاسی و گرفتارشدن در آنها، درآمدهای سالانه نفتی کشور را ناگهان از ۱۱۳ میلیارد دلار به ۵۰ میلیارد دلار برساند.
    دولت دوران جنگ: اداره جنگ با ۱۰۳ میلیارد دلار
هشت سال نخست وزیری میرحسین موسوی با دوران جنگ تحمیلی همزمان بود. در این دوره به طور میانگین قیمت هر بشکه نفت ایران برابر ۵۳/۲۳ دلار بود. قیمت نفت طی این سال ها بین ۱۳ تا ۳۳ دلار گردش کرد. در واقع در این هشت سال اوضاع، سال به سال رو به بدترشدن پیش رفت. به طوری که در سال ۱۳۶۰، هر بشکه نفت ایران بیش از ۳۳ دلار، در سال ۱۳۶۱ هر بشکه بیش از ۳۰ دلار، در سال ۶۲ هر بشکه نفت ایران بیش از ۲۸ دلار، در سال ۶۳ هر بشکه نفت کشورمان نزدیک ۲۷ دلار، در سال ۶۴ هر بشکه نفت ایران ۲۶ دلار فروخته شد. از سال ۱۳۶۵ به این سو اوضاع وخیم تر شد، ناگهان قیمت هر بشکه نفت ایران به نصف، یعنی ۱۳ دلار رسید، در سال ۱۳۶۶ اوضاع کمی بهتر شد و هر بشکه نفت ایران نزدیک ۱۷ دلار شد، سال بعد یعنی در سال ۱۳۶۷ باز هم شاهد سقوط هستیم، قیمت هر بشکه نفت کشور به ۱۳ دلار می رسد. مجموع درآمد های نفت در دولت میرحسین موسوی برابر ۷۲/۱۰۲ میلیارد دلار بود. این درآمد حاصل فروش چهار میلیاردو ۳۹۱ میلیون و ۶۸۰ بشکه نفت خام ایران است. بیشترین میزان صادرات نفت ایران در سال ۱۳۶۲ اتفاق افتاد که برابر ۲۰۴۵ هزار بشکه در روز بود و کمترین آن در سال ۱۳۶۰ که برابر ۷۹۱ هزار بشکه در روز بود.

    دوران هاشمی رفسنجانی:سازندگی با نفت ۱۷ دلاری
دوران ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی همراه بود. در دوران هاشمی قیمت نفت نزدیک به ۲۸ درصد نسبت به دوره قبل کاهش داشت، اما درآمدهای نفتی با رشد بیش از ۲۰ درصدی هم روبه رو بود. اگرچه طی این مدت زیرساخت های صنعت نفت ترمیم و صادرات نفت ایران بار دیگر جان گرفت، اما همچنان شاهد پایین بودن قیمت نفت هستیم. طی این دوره هاشمی کشور را با نفت ۱۷ دلاری اداره کرد. بالاترین قیمت نفت ایران طی این دوره در سال ۱۳۶۹ هر بشکه برابر با ۲۱ دلار و پایین ترین در سال ۱۳۷۳ هر بشکه برابر با ۱۵ دلار بود.
به طور متوسط طی این دوره ۲۲۵۶ هزار بشکه در روز نفت صادر شده است. در سال ۱۳۷۰ ایران روزانه ۲۴۶۰ هزار بشکه نفت صادر کرد و کمترین میزان صادرات نیز در سال ۱۳۶۸ بود که صادرات نفت ایران روزانه برابر با ۱۸۲۳ هزار بشکه بود.
قیمت هر بشکه نفت ایران طی این هشت سال از ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶ به ترتیب: ۰۴/۱۶، ۶۴/۲۰، ۳۴/۱۷، ۷۷/۱۷، ۰۶/۱۵، ۸۴/۱۴، ۱۷/۱۶، ۰۳/۱۹ دلار بوده است. همچنین صادرات روزانه نفت ایران نیز طی این سال ها برابر: ۱۸۲۳، ۲۲۲۴، ۲۴۶۰، ۲۳۹۷، ۲۱۸۴، ۲۲۲۰، ۲۲۹۰، ۲۴۴۱ هزار بشکه در روز بوده است. درآمد نفتی کل دوران هاشمی برابر با ۱۲۳ میلیاردو ۶۰ میلیون دلار بوده است.

    دوران سیدمحمد خاتمی:اتفاق خاص؛ نفت ۱۲ دلاری
کل درآمد نفتی دوران سیدمحمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ برابر، ۲۷/۲۰۶ میلیارد دلار است که نسبت به دوران هاشمی رفسنجانی از افزایش ۶۷ درصدی خبر می دهد. همچنین میانگین قیمت هر بشکه نفت ایران در این دوره برابر با ۷۶/۲۲ دلار بوده که نشان دهنده افزایش ۳۳ درصدی قیمت نفت ایران در این دوره نسبت به دوره قبل است. طی این دوره ایران به طور میانگین روزانه ۲۲۸۰ هزار بشکه نفت صادر کرده است. بیشترین میزان صادرات نفت ایران در دوران خاتمی مربوط به سال ۱۳۸۳ برابر با ۲۵۴۸ هزار بشکه در روز و کمترین آن مربوط به سال ۱۳۸۱ برابر با ۲۰۲۱ هزار بشکه در روز است. اما در مورد قیمت نفت ایران، اینجا ما عقبگردی بزرگ و تاریخی داریم. در سال ۱۳۷۷ قیمت هر بشکه نفت ایران به ۹۷/۱۱ دلار رسیده، که خود طی ادوار مورد بررسی در اینجا بی سابقه است. قیمت هر بشکه نفت ایران طی سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ به ترتیب برابر: ۲۴/۱۸، ۹۷/۱۱، ۲۵/۱۷، ۷۵/۲۶، ۹/۲۲، ۵۲/۲۳، ۸۹/۲۶ و ۶/۳۴ دلار برای هر بشکه بوده است. همچنین میانگین صادرات روزانه نفت ایران طی همین مدت به ترتیب عبارت است از: ۲۳۴۲، ۲۳۰۰، ۲۰۷۹، ۲۳۴۵، ۲۲۰۸، ۲۰۲۱، ۲۳۹۶، ۲۵۴۸ هزار بشکه در روز.

     دوران محمود احمدی نژاد:فرصت سوزی نفت ۱۱۰ دلاری 
اما دوران خاص محمود احمدی نژاد؛ این خاص نه از جهت سیاسی-اجتماعی-بین المللی، که البته در همه اینها هم این دولت خاص بوده، بلکه از نظر صادرات نفت و درآمدهای نفتی. همین اول مشخص کنیم که بانک مرکزی در دولت محمود احمدی نژاد از سال ۱۳۸۷ به بعد، یعنی سال پایانی دولت اولش، دیگر آمار دقیقی در مورد صادرات نفت ارایه نداد. این آمارها و اعداد هم از اوپک استخراج شدند. در سال ۱۳۸۴، درآمد نفتی سال اول احمدی نژاد برابر ۸۳/۵۳ میلیارد دلار بود که زیاد با سال ۸۳ فرق نکرد. اما از سال ۱۳۸۵ شانس از هر طرف به سمت دولت نهم هجوم آورد، درآمد نفتی ایران ناگهان به ۰۱/۶۲ میلیارد دلار رسید، در سال ۱۳۸۶ درآمد نفت ایران برابر ۶/۸۱ میلیارد دلار و در سال ۱۳۸۷ این درآمد برابر ۹/۸۱ میلیارد دلار ثبت شد. در سال ۱۳۸۸ کاهش درآمدهای نفتی دیده می شود طوری که طی این سال درآمد دولت برابر ۶۲ میلیارد دلار بود اما در سال ۱۳۸۹ درآمدهای نفتی بار دیگر با رشد به ۷۴ میلیارد دلار رسید تا به سال ۱۳۹۰ رسیدیم. این سال در تاریخ صنعت نفت ایران فوق العاده است، طی سال ۹۰، درآمدهای نفتی دولت به ۱۱۳ میلیارد دلار می رسد، افزایشی که خیلی زود به کاهش تبدیل می شود. در سال گذشته یعنی ۱۳۹۱، درآمدهای نفتی ایران با بیش از ۵۰ درصد کاهش به ۵۰ میلیارد دلار می رسد، یعنی جایی عقب تر از سال ۸۳! افزایش درآمدهای نفتی دولت های نهم و دهم را نمی توان به پای تحولات صنعت نفت گذاشت، در واقع قیمت جهانی نفت و تحولات بین المللی، این پول را به دولت رساندند. نگاهی به میانگین قیمت هر بشکه نفت ایران طی این سال ها پاسخ ما را خواهد داد. ما در سال ۱۳۸۴ هر بشکه نفت را به قیمت ۶۶/۵۰ دلار فروختیم، یعنی قیمت هر بشکه نفت ایران بیش از ۴۶ درصد افزایش داشته، اما صادرات و تولید ما تنها دو درصد نسبت به سال ۸۳ افزایش داشته است. در سال ۸۵ نیز نسبت به سال ۸۴ با افزایش قیمت بیش از ۲۰ درصدی قیمت نفت ایران مواجه هستیم، نفت هر بشکه ۶۰ دلاری در حالی صادر شد که تولید و صادرات ایران بیش از شش درصد هم نسبت به سال گذشته کاهش و به دوهزارو۴۳۳ هزار بشکه در روز رسیده بود. در سال ۸۶ پس از کاهش بیش از شش درصدی تولید روزانه، با افزایش نزدیک به دو درصدی تولید، صادرات نفت ایران به دوهزارو۴۸۰ بشکه در روز می رسد و همزمان قیمت نفت ایران هم با بیش از ۱۳ درصد افزایش نسبت به سال قبل به ۳/۶۹ دلار در هر بشکه می رسد. در سال ۱۳۸۷ شاهد کاهش ۱۷ درصدی تولید نفت هستیم به طوری که تولید روزانه نفت ایران به دوهزارو۵۶ هزار بشکه در روز می رسد و از دیگر سو، با افزایش نزدیک به ۳۷ درصدی قیمت نفت روبه رو هستیم. در این سال قیمت هر بشکه نفت ایران به ۶۶/۹۴ دلار می رسد، رقمی که می توانست یک فرصت طلایی برای کشور باشد. در سال ۱۳۸۸ که قیمت نفت ایران با بیش از ۳۵ درصد کاهش به ۲۵/۶۱ دلار در هر بشکه رسید، تولید با ۷ درصد افزایش به صادرات روزانه دوهزار۲۰۲ بشکه ارتقا یافت! وقتی در سال ۱۳۸۹ نیز قیمت هر بشکه نفت ایران به ۷۶ دلار رسیده بود و بیش از ۲۴ درصد نسبت به سال قبل رشد داشت، تولید و صادرات نفت ایران تنها نزدیک به سه درصد افزایش داشت. در سال ۱۳۹۰ شاهد نفت هر بشکه ۱۱۰ دلار هستیم و در سال ۱۳۹۱ هر بشکه نفت ایران ۱۰۷ دلار معامله شده، میزان تولید و صادرات نفت طی این دو سال از سوی مراجع ذی ربط اعلام نشده، اما آمارهای اوپک حکایت از درآمد نفتی به ترتیب: ۱۱۳ و ۵۰ میلیارد دلاری در این دو سال دارد. یعنی درآمد نفت ایران در سال ۹۰ قیمت هر بشکه نفت ۴۴ درصد رشد داشته که نسبت به سال قبل نزدیک ۵۶ درصد و در سال ۹۱ که قیمت هر بشکه نفت ایران نزدیک سه درصد کاهش داشته، نزدیک ۵۶ درصد کاهش داشته است. در نبود آمارهای رسمی از میزان تولید و صادرات نفت ایران، کنار هم گذاشتن کاهش قیمت سه درصدی و کاهش درآمدهای ۵۶ درصدی تنها یک نکته را نشان می دهد، تولید ایران از کاهش قیمت نفت ایران کاهش بیشتری داشته است.

 

دولت

میانگین قیمت هر بشکه نفت ایران

درآمد نفتی

افزایش درآمد نسبت به دور قبل

افزایش قیمت نفت نسبت به دور قبل

میرحسین موسوی

۲۳٫۵۳

۱۰۲٫۷۲

هاشمی رفسنجانی

۱۷٫۱۱

۱۲۳٫۶۰

۲۰٫۳۳

۲۷٫۲۸ –

سید محمد خاتمی

۲۲٫۷۶

۲۰۶٫۲۷

۶۶٫۸۸

۳۳٫۰۲

محمود احمدی نژاد

۷۸٫۷۴

۵۷۸٫۳۳

۱۸۰٫۳۷

۲۴۵٫۹۶

    ۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۵۷۸ دلار کجا رفته؟ 
براساس اعلام اوپک، طی هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد، کشور از طریق صادرات نفت بیش از ۵۷۸ میلیارد دلار درآمد داشته است.
این یعنی در هشت سال احمدی نژاد درآمدهای نفتی نسبت به دوره قبل تر، یعنی سیدمحمد خاتمی ۲۴۶ درصد افزایش داشته است. این افزایش فوق العاده می توانست به یک فرصت تبدیل شود. در دو دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی کشور جنگ زده ایران را تنها با ۱۲۳ میلیارد دلار اداره کرد و دولت میرحسین موسوی جنگ را با ۱۰۳ میلیارد دلار اداره کرد.
کل درآمدهای نفتی ایران از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۹۲ برابر ۹۲/۱۰۱۰ میلیارد دلار بوده که درآمد هشت سال احمدی نژاد از این ۳۱ سال، بیش از ۵۷ درصد بوده است. یعنی ۵۷ درصد درآمدهای نفتی کشوردر دو دولت احمدی نژاد تجمیع شده است. کل درآمد های سه دولت قبلی روی هم برابر ۵۹/۴۳۲ میلیارد دلار بوده، یعنی شش دولت موسوی، هاشمی و خاتمی روی هم تنها نزدیک به ۷۵ درصد دو دولت احمدی نژاد، درآمد های نفتی داشتند. هواداران دولت با استدلال افزایش تورم، این موضوع را توجیه می کنند، این درحالی است که تورم در حوزه یورو طی این سال ها کمتر به بیش از دو درصد رسیده است. یعنی خود دلار می تواند در این مقایسه معیار مناسبی باشد. با وجود افزایش چشم گیر درآمد های نفتی طی سال های دولت های نهم و دهم، مردم با مشکلات اقتصادی عدیده ای مواجه بودند که به جز دولت (و حتی در مواردی خود دولت) همگان به آن اذعان دارند و برای همه روشن است. حال سوال اینجاست که چه کسی باید پاسخگوی حیف ومیل درآمدهای عظیم نفتی طی این هشت سال باشد که نه تنها به بهترشدن معیشت مردم کمکی نکرد، بلکه اوضاع را به آنچه همه در جریان آن هستند تبدیل کرد.

—————-

این مطلب در روزنامه شرق مورخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ در صفحه ۴ منتشر شد

ضرب نفرت در ضربان احساس/یا: حمله بانگ انتقام، به صف آخر آدم

16 می 2013 ۱ دیدگاه

این مثلث تیره روزی ما است. روزگاری که شاید آخرین امید به آن، سیم آخر روابط انسانی بود. روابطی که قاعدتا نباید روی این مثلث سوار می‌شدند، اما شدند و در آن دست و پا می‌زنند.

 

یک وقت هـ الف.سایه ترانه می‌سرود و خواننده‌ها هم می‌خواندند. یک وقتی هم مشیری در فراق می‌سرود: « بی‌تو، مهتاب‌ شبی، باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم/ شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/ شدم آن عاشق دیوانه که بودم/ در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید/ باغ صد خاطره خندید…» یا حسین منزوی سروده بود: «من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری/ که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود..»

و حالا:

یک روز قشنگ آفتابی با هوای خنک بهاری- یک روز قشنگ تابستانی، شاید یک غروب عمیق پاییزی یا یک صبح سفید زمستانی؛ هیچ فرقی ندارد، تهران، اصفهان، تبریز، مشهد و… بازهم فرقی ندارد. کدام اتوبان، کدام خانه، کدام مترو، کدام اتوبوس… اینها  با هم فرقی ندارند.

هرکجا باشد، هر کجا باشیم، می‌توانیم «نت‌های نفرت»* را در کوتاه‌ترین زمان داشته باشیم. در هر پمپ بنزینی سی‌دی‌هایش را می‌فروشند، دست هر پسر بچه و دختر بچه‌ای پلیری است که داخلش چند مگابایت، شاید چند گیگا بایت نت نفرت ذخیره شده است.

پراید سفید، با فنرهای خوابیده، دور تا دور پراید را اسپورت کرده، رینگ‌های اسپورت با توردوزی قرمز و مشکی، شاید از آینه هم یک عروسک آویزان باشد و یک گل سرخ خشکیده روی داشبورد. صدای باند‌ها آنقدر زیاد است که گمان می‌کنی تا چند ثانیه دیگر قطعات ماشین مضمحل می‌شود؛ می‌خواند و اگر «گوبس-گوبس» های مکرر بگذارد، می‌شنوی که جوانی می‌خواند: «هر چی راجع بهت فکر می‌کردم شد نقش برآب- آواره آمارات بدجوره پخشه الان- کاری کردی که حتی زندگی سخته شه برام… / بگو بینم کی تو زندگیت پر نقشه الان ؟…»

پسرک که در صندلی راننده فرو رفته و به زحمت سرش که آن هم زیر کلاه گپ پنهان است مشخص می‌شود، پک عمیقی به سیگار می‌زند و بعد… چراغ سبز می‌شود؛ بعد از این چراغ، به هر جا که برود، این نت‌ها که حامل این مفاهیم هستند همراهش می‌شوند «آوارگی، نفرت، شکست‌خوردگی و…»

این روزهای ما است، این شب‌های ما است. این روزها و شب‌های دهه شصتی‌ها است و خدا به داد دهه هفتادی‌ها برسد. این موزیک‌ها که همه‌شان یا درگیر «تراول چک و مایه‌دار بودن یار» با اصطلاح «داف» و یا درگیر «مدل ماشین بنز و…» در آغاز آشنایی و بعد «خیانت و تک پر نبودن، بی‌وفایی و بی‌لیاقت بودن» در هنگام آشنایی و در پایان «نفرین و ناله، آرزوی سرنوشت سیاه، بدبختی و..» است.

همین‌ها دارد ادبیات غالب دو نسل جدید‌ می‌شود و اگر بگویید نه؛ بیایید با هم سری به صفحات طرفداران اینها، سری به سایت‌های پخش موزیک و سری حتی به سی‌دی‌فروش‌های دوره گرد پمپ‌بنزین‌ها و… بزنیم.

سوال: کجا دارد غالب می‌شود؟

پاسخ: در صف آخر روابط انسانی، جایی که ماجرا دیگر خیلی خاص می‌شود، جایی که همیشه نقطه امید بوده و اگر از آن سوی ماجرا نگاه کنیم، جایی که قراراست طبق تعلیمات سنتی جامعه‌شناسان، بستر جامعه بشود، بستری که هیچ‌وقت شکل نمی‌گیرد.

کارشناسان در گفت‌وگو با خبرنگاران دنیای اقتصاد می‌گویند: زندگی‌ها به سمت فردگرایی می‌رود، هنر از دایره نخبه‌ها خارج شده، اینها محصول تالمات اشخاص در جامعه است که به شکل ترانه‌های رپ بروز و ظهور می‌یابد.

موسیقی زیرزمینی رپ اگر در تمام دنیا به اعتراضات اجتماعی و… طبق  یکی از نوشته‌های همین پرونده می‌پردازد، به ایران که رسیده به نفرین و ناله و مسائل مبتذل می‌پردازد.

زیرزمینی بودنش هم محرک می‌شود که سراغش بروند. سراغش می‌روند و انگار همذات‌پنداری می‌کنند. قبح نفرین کردن، قبح حسادت، قبح انتقام وقتی جمعی در پی آن باشند می‌ریزد. دیگر آن هنجارهای اخلاق مردانگی و… از بین می‌رود و…

 شخصی متولد می‌شود:

نوزاد ناقص الخلقه ما، از یک طرف سریال‌های زرد ماهواره‌ها را تماشا می‌کند که در آنها انگار هیچ‌کس کاری جز عشق و عاشقی ندارد، عشق در  سطحی‌ترین تعریفش اولویت اول می‌شود و این اولویت اول، همه هنجارها و اخلاق‌های دیگر را دربرمی‌گیرد.

از طرف دیگر، تعریف مدرن از زندگی در تقابل با تعصب، مالکیت و… قرار می‌گیرد.

این دو ضلع روی قاعده مسائل عدیده اقتصادی، بیکاری، فارغ‌التحصیلان بیکار و آرزوهای بلند که نصب شوند مثلث ما را تکمیل می‌کنند.

و رنگ می‌زنیم این مثلث را؛ با نت‌های نفرت پاپ و رپ و با گل‌های ترانه‌های پر از عقده و انتقام.

این مثلث تیره روزی ما است. روزگاری که شاید آخرین امید به آن، سیم آخر روابط انسانی بود. روابطی که قاعدتا نباید روی این مثلث سوار می‌شدند، اما شدند و در آن دست و پا می‌زنند.

و پسرها(یا دخترها) ی افسرده پراید سوار (چه فرق دارد، ماکسیما، پورش و… ؟) که گوش می‌دهند. انگار انتقام و عقده را در ضربان احساس ضرب می‌کنند و دیوی تصاعدی بالا می‌رود.

منصف باشیم، در یکی از گفتگوها یکی از خوانندگان مشهور خوب می گوید که چیزی را که می خواند مردم دوست دارند.

نه شعر و نه صدای کسی اینجا مقصر نیست. شاید گوش های ما عادت به شنیدن صیحه وحشتناک انتقام و نفرت کردند. گوش های ما هم مقصرند، گوش هایی که طرفدار می شوند و حالا، ترانه سرایی که مجبور است برای این گوش ها بسراید. خواننده ای که صدای لطیفش که شعر ابتهاج را می خواند دیگر طرفدار ندارد، چه بخواند غیر از نفرت که پر طرفدار شده؟

آقای دکتر، خانوم دکتر به ما می گویند: ساز آنها کوک نیست؛ این قبول، اما گوش ما مگر کوک است؟ گوش ما هم اگر کوک بود، افسون صدای خش داری که نفرت را نعره می زد نمی شد.

شاید جای کوک کردن ساز و تلطیف کردن آن ترانه، باید گوش ها را یکبار دیگر کوک کنیم و باز بشنویم. از صدای زیبایی که ترانه ای قشنگ را  می خواند و باز، آن صف آخر انسانی را احیا کنیم. آن صف آخر را که در آن فقط آدم می ماند.

این یک پرونده است، درباره مثلث تیره روزی نسل ما و بعد ما، درباره این حسرت‌ها و این نفرت‌ها. همکاران ما با جامعه‌شناسان، کارشناسان ارتباطات، جرم‌شناسان و… حتی با هنرمندان و خوانندگان تولیدکننده این آثار گفت‌وگو کردند، تا مشخص شود این مثلث‌های عجیب و غریب از کجا نشات گرفتند. قصه مرغ و تخم مرغ است انگار، اما آنجا که تولیدکنندگان می‌گویند چیزی را خواندند که مخاطب خواسته، آنجا که تعداد طرفداران این آثار مشخص می‌شود، موضوع کمی حل می‌شود.

ترانه‌های نفرت از قدیم بوده‌اند، اما چرا امروز اقبال به آنها بیشتر است؟ این اصل سوال ما است و این پرونده پاسخی کوچک به آن.

*اگر بگوییم واسوخت صدای اعتراض اهل ادب بلند می شود، اگر بگوییم رپ، صدای رپرهای متعهد می آید، اگر بگوییم پاپ، طبیعتا عده ای دیگر شکایت می کنند، پس بگذارید بگوییم «نت نفرت» از همین ها که چیزی غیر از نفرت ندارند، چیزی جز انتقام و چیزی جز سیاهی

—————-

این ورودی پرونده «نت نفرت» در ضمیمه آخر هفته دنیای اقتصادی مورخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ با کمی تغییرات بود