ضرب نفرت در ضربان احساس/یا: حمله بانگ انتقام، به صف آخر آدم
این مثلث تیره روزی ما است. روزگاری که شاید آخرین امید به آن، سیم آخر روابط انسانی بود. روابطی که قاعدتا نباید روی این مثلث سوار میشدند، اما شدند و در آن دست و پا میزنند.
یک وقت هـ الف.سایه ترانه میسرود و خوانندهها هم میخواندند. یک وقتی هم مشیری در فراق میسرود: « بیتو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم/ شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/ شدم آن عاشق دیوانه که بودم/ در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید/ باغ صد خاطره خندید…» یا حسین منزوی سروده بود: «من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری/ که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود..»
و حالا:
یک روز قشنگ آفتابی با هوای خنک بهاری- یک روز قشنگ تابستانی، شاید یک غروب عمیق پاییزی یا یک صبح سفید زمستانی؛ هیچ فرقی ندارد، تهران، اصفهان، تبریز، مشهد و… بازهم فرقی ندارد. کدام اتوبان، کدام خانه، کدام مترو، کدام اتوبوس… اینها با هم فرقی ندارند.
هرکجا باشد، هر کجا باشیم، میتوانیم «نتهای نفرت»* را در کوتاهترین زمان داشته باشیم. در هر پمپ بنزینی سیدیهایش را میفروشند، دست هر پسر بچه و دختر بچهای پلیری است که داخلش چند مگابایت، شاید چند گیگا بایت نت نفرت ذخیره شده است.
پراید سفید، با فنرهای خوابیده، دور تا دور پراید را اسپورت کرده، رینگهای اسپورت با توردوزی قرمز و مشکی، شاید از آینه هم یک عروسک آویزان باشد و یک گل سرخ خشکیده روی داشبورد. صدای باندها آنقدر زیاد است که گمان میکنی تا چند ثانیه دیگر قطعات ماشین مضمحل میشود؛ میخواند و اگر «گوبس-گوبس» های مکرر بگذارد، میشنوی که جوانی میخواند: «هر چی راجع بهت فکر میکردم شد نقش برآب- آواره آمارات بدجوره پخشه الان- کاری کردی که حتی زندگی سخته شه برام… / بگو بینم کی تو زندگیت پر نقشه الان ؟…»
پسرک که در صندلی راننده فرو رفته و به زحمت سرش که آن هم زیر کلاه گپ پنهان است مشخص میشود، پک عمیقی به سیگار میزند و بعد… چراغ سبز میشود؛ بعد از این چراغ، به هر جا که برود، این نتها که حامل این مفاهیم هستند همراهش میشوند «آوارگی، نفرت، شکستخوردگی و…»
این روزهای ما است، این شبهای ما است. این روزها و شبهای دهه شصتیها است و خدا به داد دهه هفتادیها برسد. این موزیکها که همهشان یا درگیر «تراول چک و مایهدار بودن یار» با اصطلاح «داف» و یا درگیر «مدل ماشین بنز و…» در آغاز آشنایی و بعد «خیانت و تک پر نبودن، بیوفایی و بیلیاقت بودن» در هنگام آشنایی و در پایان «نفرین و ناله، آرزوی سرنوشت سیاه، بدبختی و..» است.
همینها دارد ادبیات غالب دو نسل جدید میشود و اگر بگویید نه؛ بیایید با هم سری به صفحات طرفداران اینها، سری به سایتهای پخش موزیک و سری حتی به سیدیفروشهای دوره گرد پمپبنزینها و… بزنیم.
سوال: کجا دارد غالب میشود؟
پاسخ: در صف آخر روابط انسانی، جایی که ماجرا دیگر خیلی خاص میشود، جایی که همیشه نقطه امید بوده و اگر از آن سوی ماجرا نگاه کنیم، جایی که قراراست طبق تعلیمات سنتی جامعهشناسان، بستر جامعه بشود، بستری که هیچوقت شکل نمیگیرد.
کارشناسان در گفتوگو با خبرنگاران دنیای اقتصاد میگویند: زندگیها به سمت فردگرایی میرود، هنر از دایره نخبهها خارج شده، اینها محصول تالمات اشخاص در جامعه است که به شکل ترانههای رپ بروز و ظهور مییابد.
موسیقی زیرزمینی رپ اگر در تمام دنیا به اعتراضات اجتماعی و… طبق یکی از نوشتههای همین پرونده میپردازد، به ایران که رسیده به نفرین و ناله و مسائل مبتذل میپردازد.
زیرزمینی بودنش هم محرک میشود که سراغش بروند. سراغش میروند و انگار همذاتپنداری میکنند. قبح نفرین کردن، قبح حسادت، قبح انتقام وقتی جمعی در پی آن باشند میریزد. دیگر آن هنجارهای اخلاق مردانگی و… از بین میرود و…
شخصی متولد میشود:
نوزاد ناقص الخلقه ما، از یک طرف سریالهای زرد ماهوارهها را تماشا میکند که در آنها انگار هیچکس کاری جز عشق و عاشقی ندارد، عشق در سطحیترین تعریفش اولویت اول میشود و این اولویت اول، همه هنجارها و اخلاقهای دیگر را دربرمیگیرد.
از طرف دیگر، تعریف مدرن از زندگی در تقابل با تعصب، مالکیت و… قرار میگیرد.
این دو ضلع روی قاعده مسائل عدیده اقتصادی، بیکاری، فارغالتحصیلان بیکار و آرزوهای بلند که نصب شوند مثلث ما را تکمیل میکنند.
و رنگ میزنیم این مثلث را؛ با نتهای نفرت پاپ و رپ و با گلهای ترانههای پر از عقده و انتقام.
این مثلث تیره روزی ما است. روزگاری که شاید آخرین امید به آن، سیم آخر روابط انسانی بود. روابطی که قاعدتا نباید روی این مثلث سوار میشدند، اما شدند و در آن دست و پا میزنند.
و پسرها(یا دخترها) ی افسرده پراید سوار (چه فرق دارد، ماکسیما، پورش و… ؟) که گوش میدهند. انگار انتقام و عقده را در ضربان احساس ضرب میکنند و دیوی تصاعدی بالا میرود.
منصف باشیم، در یکی از گفتگوها یکی از خوانندگان مشهور خوب می گوید که چیزی را که می خواند مردم دوست دارند.
نه شعر و نه صدای کسی اینجا مقصر نیست. شاید گوش های ما عادت به شنیدن صیحه وحشتناک انتقام و نفرت کردند. گوش های ما هم مقصرند، گوش هایی که طرفدار می شوند و حالا، ترانه سرایی که مجبور است برای این گوش ها بسراید. خواننده ای که صدای لطیفش که شعر ابتهاج را می خواند دیگر طرفدار ندارد، چه بخواند غیر از نفرت که پر طرفدار شده؟
آقای دکتر، خانوم دکتر به ما می گویند: ساز آنها کوک نیست؛ این قبول، اما گوش ما مگر کوک است؟ گوش ما هم اگر کوک بود، افسون صدای خش داری که نفرت را نعره می زد نمی شد.
شاید جای کوک کردن ساز و تلطیف کردن آن ترانه، باید گوش ها را یکبار دیگر کوک کنیم و باز بشنویم. از صدای زیبایی که ترانه ای قشنگ را می خواند و باز، آن صف آخر انسانی را احیا کنیم. آن صف آخر را که در آن فقط آدم می ماند.
این یک پرونده است، درباره مثلث تیره روزی نسل ما و بعد ما، درباره این حسرتها و این نفرتها. همکاران ما با جامعهشناسان، کارشناسان ارتباطات، جرمشناسان و… حتی با هنرمندان و خوانندگان تولیدکننده این آثار گفتوگو کردند، تا مشخص شود این مثلثهای عجیب و غریب از کجا نشات گرفتند. قصه مرغ و تخم مرغ است انگار، اما آنجا که تولیدکنندگان میگویند چیزی را خواندند که مخاطب خواسته، آنجا که تعداد طرفداران این آثار مشخص میشود، موضوع کمی حل میشود.
ترانههای نفرت از قدیم بودهاند، اما چرا امروز اقبال به آنها بیشتر است؟ این اصل سوال ما است و این پرونده پاسخی کوچک به آن.
*اگر بگوییم واسوخت صدای اعتراض اهل ادب بلند می شود، اگر بگوییم رپ، صدای رپرهای متعهد می آید، اگر بگوییم پاپ، طبیعتا عده ای دیگر شکایت می کنند، پس بگذارید بگوییم «نت نفرت» از همین ها که چیزی غیر از نفرت ندارند، چیزی جز انتقام و چیزی جز سیاهی
—————-
این ورودی پرونده «نت نفرت» در ضمیمه آخر هفته دنیای اقتصادی مورخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ با کمی تغییرات بود
اگه منظورتون شخص چاووشیه …
که اونقدرام بد نیست … حداقل ترانه هاش سطحی نیستن
(خودم یه طرفدار پروپا قرص موسیقی ایرانی هستم و پاپ فقط چاووشی گوش میدم)