سرگذشت بی.ام.و در ایران(۴)

29 سپتامبر 2011 ۲ دیدگاه
چه کسی مسوول نمایندگی ب.ام.و در شرکت ماشین‌های فلاحتی بود؟ همان کسی که او را امروز همه با نام «مهرام» می‌شناسند.
در حالی که پیرمرد، اولین کسی بود که در سال ۱۹۵۳ میلادی به مونیخ آلمان رفت تا در کمپانی ب.ام.و آموزش ببیند. شاهرخ ظهیری، نماینده ب.ام.و در ایران، حرف‌های زیادی از آن دوران برای گفتن دارد.
از آموزش‌هایی که در کنار نماینده عربستان در مونیخ دیده است. او از چگونگی انتقال نمایندگی ب.ام.و به وهابزاده می‌گوید که تا انقلاب اسلامی نیز در دست او ماند.
از روزگاری که ب.ام.و آنقدر گمنام بوده که کسی اصلا نمی‌خریده و تنها دربار، هشت دستگاه به‌صورت سفارشی از ب.ام.و خرید کرده است. با ظهیری در مورد تعرفه خودرو در آن روزگار و چگونگی ترخیص و انتقال ب.ام.و‌ها به تهران گفت‌وگو کردیم.
اهالی اقتصاد، شما را بیشتر به نام مهرام می‌شناسند، از اول شروع کنید، چطور به ب.ام.و رسیدید؟
اجازه دهید موضوع ب.ام.و را از ابتدا آغاز کنم. من ابتدا به عنوان تحصیلدار کارخانه درخشان یزد مشغول به کار شدم. در آن زمان دو کارخانه بزرگ در ایران بود؛ یکی درخشان یزد بود، دیگری کازرونی اصفهان.
صاحبان کارخانه درخشان یزد (که خدا رحمتشان کند) درواقع برادران هراتی بودند؛ آقایان: محمد، امیر و قاسم هراتی. یک روز اطلاع یافتم که اینها شرکتی به نام «شرکت ماشین‌های فلاحتی» در خیابان شریعتی (شمیران قدیم)، نرسیده به سه راهی طالقانی تشکیل دادند.
یک محوطه وسیعی بود، شبیه تعمیرگاه یا گاراژ، به من گفتند که شما بیایید و به‌عنوان مدیر فروش ماشین‌های این شرکت فعالیت کنید.
نمایندگی‌های چه ماشین‌هایی بود، در مورد ب.ام.و به‌طور خاص توضیح بیشتری بدهید؟
به من گفتند چند نوع برند و ماشین است. یکی ماشین‌های ب.ام.و، یک نمایندگی ماشین‌های دِکاوِ (که ماشینی آلمانی بود) و دیگر نمایندگی تراکتور‌های نافیلد انگلستان.قرارداد ب.ام.و را که من نگاه کردم، دیدم نوشتند که باید یکی بیاید و دوره قطعات یدکی را در مونیخ به مدت دوماه در کارخانه ب.ام.و ببیند.
مدیران شرکت گفتند باید خود شما بروید. تابستان بود و من هم هنوز خارج نرفته بودم. خاطرم هست هنوز خرابی‌های (جنگ جهانی دوم) مونیخ بازسازی نشده بود. البته ب.ام.و، این ب.ام.و الان نبود.
چطور به مونیخ رفتید، آلمانی می‌دانستید در مورد سفرتان به مونیخ بگویید؟
ما دو ماه رفتیم ب.ام.و، قسمت قطعات یدکی تا آموزش ببینیم. منتها چون من آلمانی نمی‌دانستم، یکی از محصلان ایرانی پزشکی در آلمان بود، او هم قوم و خویش همین رئیس شرکت بود، خرج تحصیلش را همین مدیران شرکت می‌دادند، حواله‌های تحصیلش را من می‌فرستادم، این محصل گفت که بیایید، من تابستان بیکارم و می‌توانم کلاس‌ها را برایت ترجمه کنم. بنابراین با اشراف کافی به مونیخ رفتیم.
مدل‌هایی که وارد کرده بودید چه مدل‌هایی بودند؟
ماشین‌های ب.ام.و کلا سه مدل بودند. یک مدل خیلی کوچکی داشت که درواقع شاید موتورسیکلت بود. درش از جلو باز می‌شد و فقط دو نفر در قسمت جلو گنجایش داشت، چرخ‌های عقب از هم فاصله داشتند و شکل یک ذوزنقه داشت. اولین کاری که ما کردیم این بود که یکی از این مدل‌ها را برای داخل شهر و رفت و آمد خودمان وارد کردیم.
آنقدر مصیبت داشت… خاطرم هست یک‌بار من با همین مدل رفته بودم برای انجام کارهای بانکی به خیابان سعدی، پارک کرده بودم کنار خیابان.
برگشتم دیدم ماشین را گذاشته‌اند در پیاده‌رو! بعد دادوبیداد کردیم که چه کسی این را گذاشته در پیاده‌رو و مردم هم جمع شده بودند و می‌خندیدند و… بعد چند نفر جمع شدند و این ماشین را بلند کردند و دوباره گذاشتند در خیابان.
می‌خواهم بگویم این مدل تا این اندازه سبک و کوچک بود. مدل‌های دیگری هم خاطرم هست داشت. ماشین‌های خیلی بزرگی داشت. به اینها می‌گفتند درباری. در این بین یکسری هم بودند که متوسط بودند.
در مورد آن مدل درباری توضیح بیشتر می‌دهید، چرا اسمش درباری بود؟
خب؛ اولین‌بار ما هشت دستگاه از این مدل‌های خیلی بزرگ و تشریفاتی را به دربار فروخته بودیم، برای همین می‌گفتند درباری.
خودروهای ب.ام.و از کدام مرز می‌آمد، دریایی بود یا زمینی، چطور ترخیص می‌کردید، چطور به تهران می‌آوردید؟
خود من می‌رفتم خرمشهر، اینها نسخه داشتند. مثلا می‌نوشتند باید با این مدل ۱۰۰ یا ۵۰ کیلومتر با سرعت ۲۰ کیلومتر برود. من جلو حرکت می‌کردم و باقی پشت سر من می‌آمدند.
اصطلاحی هم داشت، می‌گفتند شیخ کاروان، تعدادی راننده می‌گرفتیم و اینها باید پشت سر ما می‌آمدند. از نزدیکی‌های خرم‌آباد دیگر روی ۱۰۰ کیلومتر می‌رفتیم تا به تهران برسیم.
این ب.ام.و‌ها را چند می‌فروختید؟
قیمت ماشین‌هایی که ما می‌آوردیم متفاوت بود، در آن زمان چیزی حدود ۸ تا ۱۲ میلیون تومان بود.
۱۲میلیون واقعا برای آن زمان گران به‌نظر می‌رسد، چه سالی این قیمت بود؟
سال ۳۲، به‌خاطر اینکه ماشین‌های واقعا سوپرلوکسی بودند.
همان زمان، سایر اتومبیل‌ها قیمت‌شان چقدر بود؟
مثلا ماشین‌های دکاوه‌ای که می‌آوردیم، آن زمان دو میلیون تومان بودند که بیشتر برای تاکسی استفاده می‌شد. خاطرم هست که وقتی ما اینها را به این قیمت می‌آوردیم، ماشین‌های فولکس واگن که آقای وهابزاده سر چهارراه استانبول – سعدی دفتر داشتند، ۱۲ هزار تومان بود.
کدام وهابزاده؟
همان که بعدها نمایندگی ب.ام.و را از ما گرفت.
چرا و چگونه از شما گرفتند؟
خب کمپانی ب.ام.و به این آقایان (برادران هراتی) می‌گفت باید بفروشید. فروش ب.ام.و هم در آن زمان آسان نبود، ب.ام.و ماشین گرانقیمتی بود.
بعد هم این نمایندگی را از ما گرفتند و دادند به وهابزاده، آقای وهابزاده هم در این خیابان مفتح فعلی یک تشکیلاتی به راه انداخت. بعد از آنکه وهابزاده آنجا را گرفت، تا انقلاب هم دست وهابزاده بود. بعد از آن هم آتشش زدند.
به هر حال (وهابزاده) رقیب بود. ب.ام.و وقتی می‌خواست نمایندگی را از ما بگیرد، اول شروع کرد مدام اخطار دادن. یک روز نامه نوشت که شما متاسفانه فعالیت و فروش‌تان خوب نیست.
آقای هراتی هم مدام به من می‌گفت آقای ظهیری بازاریابی کنید و بفروشید. من هم می‌گفتم خب مردم نمی‌خرند…! ماشین شناخته شده نبود و مردم نمی‌شناختند.
به هراتی‌ها می‌گفتم لااقل بودجه بگذارید تبلیغات کنیم… ب.ام.و می‌گفت هزینه تبلیغ با خودتان است. آقایان هم حاضر نبودند تبلیغ کنند. تازه در آن زمان تلویزیون اصلا رقمی نبود هزینه تبلیغات هم زیاد نبود. ولی همین که تبلیغی کنیم و امکاناتش را معرفی کنیم مهم بود. نهایتا هم این کار را نکردند.
تقریبا دوماه بعد از اخطار اول، اخطار دوم را دادند. بعد از اخطار دوم در اخطار سوم نوشتند که ما متاسفانه امکان ادامه همکاری با شما را نداریم برای اینکه فعال نیستید و نمایندگی به آقای وهابزاده منتقل شده.
آقای وهابزاده هم چون اول نمایندگی فولکس‌واگن را داشت. فولکس‌واگن هم خوب می‌فروخت با ۱۲ هزار تومان یک فولکس‌واگن می‌فروخت و به همین خاطر خوب جا افتاده بود. این در حالی بود که ب.ام.و متوسط حدود هشت میلیون تومان بود.
کدام برادر در واردات ماشین‌ها بیشتر سهم داشت، برادران هراتی نفوذ سیاسی خاصی داشتند؟
امیر هراتی، مدیر شرکت ماشین‌های فلاحتی بود. اینها اصلا سیاسی نبودند، فقط قدرت مالی داشتند. یزدی‌ها انسان‌های اهل احتیاطی هستند.
البته آقای صراف‌زاده یزدی بود که ایشان در مجلس رئیس کمیسیون بودجه بودند که بعد من را از دستگاه آقای هراتی انتقالم دادند به دستگاه آقای صراف‌زاده، خود صراف‌زاده مرا خواسته بود و یادم هست هراتی خیلی هم ناراحت بود وقتی مرا به دستگاه آقای صراف‌زاده انتقال دادند.
این آقای صراف‌زاده با آقای علم وزیر دربار و دکتر مهدی بوشهری شوهر اشرف شریک بود.دکتر بوشهری، تحصیلکرده فرانسه بود، فارسی حرف می‌زد ولی سواد فارسی نداشت، در نتیجه آقای صراف‌زاده به‌خاطر تحصیلات حقوقی هم که داشتم، مرا وارد دستگاه خود کرد.
آقای صراف‌زاده هم چندین گروه داشت که با «ماه» شروع می‌شدند. مثل ماه موتور، ماه ساز، ماه کشت که ماشین‌های کشاورزی دویتس از آلمان وارد می‌کردند و من مدیر این قسمت شدم.
علاوه بر مدیریت ماه کشت و واردات از دویتس آلمان، مشاور آقای بوشهری هم شده بودم چون ایشان فارسی حرف می‌زد اما نمی‌توانست فارسی بنویسد، در نتیجه من همه جا همراه او می‌رفتم و جلسات را یادداشت می‌کردم و مدتی امین او بودم.
هراتی‌ها الان کجا هستند؟
هر سه فوت شدند. اتفاقا خود امیر هراتی، دچار آلزایمر شدید شده بود، تهران هم بود. دو سال قبل که به دیدن امیر هراتی رفتم، حتی من را هم نمی‌شناخت.
البته بعد از انقلاب و مصادره کارخانه درخشان یزد، مدتی از ایران به کانادا رفتند اما چون سیاسی نبودند، به تهران رفت‌وآمدهایی داشتند ولی حدودا دو سال پیش، امیر هراتی هم فوت کرد. آخرین بقایای ب.ام.و درحال‌حاضر من هستم!
به بحث شرکت فلاحتی بازگردیم. وجه تسمیه « فلاحتی» چه بود؟
درست است که ما نمایندگی ب.ام.و را هم داشتیم اما شرکت بیشتر در کار ماشین‌های کشاورزی بود بنابراین عنوان فلاحتی (از فلاحت به معنی زراعت می‌آمد) را انتخاب کرده بودند.

از روزگاری که بی ام و را کسی نمی خرید

داستان ورود بی ام و به تهران در سال ۱۳۳۲

ماشین‌های ب.ام.و کلا سه مدل بودند. یک مدل خیلی کوچکی داشت که درواقع شاید موتورسیکلت بود. درش از جلو باز می‌شد و فقط دو نفر در قسمت جلو گنجایش داشت، چرخ‌های عقب از هم فاصله داشتند و شکل یک ذوزنقه داشت. اولین کاری که ما کردیم این بود که یکی از این مدل‌ها را برای داخل شهر و رفت و آمد خودمان وارد کردیم.

ماشین‌های ب.ام.و کلا سه مدل بودند. یک مدل خیلی کوچکی داشت که درواقع شاید موتورسیکلت بود. درش از جلو باز می‌شد و فقط دو نفر در قسمت جلو گنجایش داشت، چرخ‌های عقب از هم فاصله داشتند و شکل یک ذوزنقه داشت. اولین کاری که ما کردیم این بود که یکی از این مدل‌ها را برای داخل شهر و رفت و آمد خودمان وارد کردیم.

چه کسی مسوول نمایندگی ب.ام.و در شرکت ماشین‌های فلاحتی بود؟ همان کسی که او را امروز همه با نام «مهرام» می‌شناسند.

در حالی که پیرمرد، اولین کسی بود که در سال ۱۹۵۳ میلادی به مونیخ آلمان رفت تا در کمپانی ب.ام.و آموزش ببیند. شاهرخ ظهیری، نماینده ب.ام.و در ایران، حرف‌های زیادی از آن دوران برای گفتن دارد.

از آموزش‌هایی که در کنار نماینده عربستان در مونیخ دیده است. او از چگونگی انتقال نمایندگی ب.ام.و به وهابزاده می‌گوید که تا انقلاب اسلامی نیز در دست او ماند.

از روزگاری که ب.ام.و آنقدر گمنام بوده که کسی اصلا نمی‌خریده و تنها دربار، هشت دستگاه به‌صورت سفارشی از ب.ام.و خرید کرده است. با ظهیری در مورد تعرفه خودرو در آن روزگار و چگونگی ترخیص و انتقال ب.ام.و‌ها به تهران گفت‌وگو کردیم.

اهالی اقتصاد، شما را بیشتر به نام مهرام می‌شناسند، از اول شروع کنید، چطور به ب.ام.و رسیدید؟

اجازه دهید موضوع ب.ام.و را از ابتدا آغاز کنم. من ابتدا به عنوان تحصیلدار کارخانه درخشان یزد مشغول به کار شدم. در آن زمان دو کارخانه بزرگ در ایران بود؛ یکی درخشان یزد بود، دیگری کازرونی اصفهان.

صاحبان کارخانه درخشان یزد (که خدا رحمتشان کند) درواقع برادران هراتی بودند؛ آقایان: محمد، امیر و قاسم هراتی. یک روز اطلاع یافتم که اینها شرکتی به نام «شرکت ماشین‌های فلاحتی» در خیابان شریعتی (شمیران قدیم)، نرسیده به سه راهی طالقانی تشکیل دادند.

یک محوطه وسیعی بود، شبیه تعمیرگاه یا گاراژ، به من گفتند که شما بیایید و به‌عنوان مدیر فروش ماشین‌های این شرکت فعالیت کنید.

نمایندگی‌های چه ماشین‌هایی بود، در مورد ب.ام.و به‌طور خاص توضیح بیشتری بدهید؟

به من گفتند چند نوع برند و ماشین است. یکی ماشین‌های ب.ام.و، یک نمایندگی ماشین‌های دِکاوِ (که ماشینی آلمانی بود) و دیگر نمایندگی تراکتور‌های نافیلد انگلستان.قرارداد ب.ام.و را که من نگاه کردم، دیدم نوشتند که باید یکی بیاید و دوره قطعات یدکی را در مونیخ به مدت دوماه در کارخانه ب.ام.و ببیند.

مدیران شرکت گفتند باید خود شما بروید. تابستان بود و من هم هنوز خارج نرفته بودم. خاطرم هست هنوز خرابی‌های (جنگ جهانی دوم) مونیخ بازسازی نشده بود. البته ب.ام.و، این ب.ام.و الان نبود.

اولین خودرو ب.ام.و ای که به ایران وارد شد/ عکس از موزه ب.ام.و

اولین خودرو ب.ام.و ای که به ایران وارد شد/ عکس از موزه ب.ام.و

چطور به مونیخ رفتید، آلمانی می‌دانستید در مورد سفرتان به مونیخ بگویید؟

ما دو ماه رفتیم ب.ام.و، قسمت قطعات یدکی تا آموزش ببینیم. منتها چون من آلمانی نمی‌دانستم، یکی از محصلان ایرانی پزشکی در آلمان بود، او هم قوم و خویش همین رئیس شرکت بود، خرج تحصیلش را همین مدیران شرکت می‌دادند، حواله‌های تحصیلش را من می‌فرستادم، این محصل گفت که بیایید، من تابستان بیکارم و می‌توانم کلاس‌ها را برایت ترجمه کنم. بنابراین با اشراف کافی به مونیخ رفتیم.

مدل‌هایی که وارد کرده بودید چه مدل‌هایی بودند؟

ماشین‌های ب.ام.و کلا سه مدل بودند. یک مدل خیلی کوچکی داشت که درواقع شاید موتورسیکلت بود. درش از جلو باز می‌شد و فقط دو نفر در قسمت جلو گنجایش داشت، چرخ‌های عقب از هم فاصله داشتند و شکل یک ذوزنقه داشت. اولین کاری که ما کردیم این بود که یکی از این مدل‌ها را برای داخل شهر و رفت و آمد خودمان وارد کردیم.

آنقدر مصیبت داشت… خاطرم هست یک‌بار من با همین مدل رفته بودم برای انجام کارهای بانکی به خیابان سعدی، پارک کرده بودم کنار خیابان.

برگشتم دیدم ماشین را گذاشته‌اند در پیاده‌رو! بعد دادوبیداد کردیم که چه کسی این را گذاشته در پیاده‌رو و مردم هم جمع شده بودند و می‌خندیدند و… بعد چند نفر جمع شدند و این ماشین را بلند کردند و دوباره گذاشتند در خیابان.

می‌خواهم بگویم این مدل تا این اندازه سبک و کوچک بود. مدل‌های دیگری هم خاطرم هست داشت. ماشین‌های خیلی بزرگی داشت. به اینها می‌گفتند درباری. در این بین یکسری هم بودند که متوسط بودند.

در مورد آن مدل درباری توضیح بیشتر می‌دهید، چرا اسمش درباری بود؟

خب؛ اولین‌بار ما هشت دستگاه از این مدل‌های خیلی بزرگ و تشریفاتی را به دربار فروخته بودیم، برای همین می‌گفتند درباری.

خودروهای ب.ام.و از کدام مرز می‌آمد، دریایی بود یا زمینی، چطور ترخیص می‌کردید، چطور به تهران می‌آوردید؟

خود من می‌رفتم خرمشهر، اینها نسخه داشتند. مثلا می‌نوشتند باید با این مدل ۱۰۰ یا ۵۰ کیلومتر با سرعت ۲۰ کیلومتر برود. من جلو حرکت می‌کردم و باقی پشت سر من می‌آمدند.

اصطلاحی هم داشت، می‌گفتند شیخ کاروان، تعدادی راننده می‌گرفتیم و اینها باید پشت سر ما می‌آمدند. از نزدیکی‌های خرم‌آباد دیگر روی ۱۰۰ کیلومتر می‌رفتیم تا به تهران برسیم.

این ب.ام.و‌ها را چند می‌فروختید؟

قیمت ماشین‌هایی که ما می‌آوردیم متفاوت بود، در آن زمان چیزی حدود ۸ تا ۱۲ میلیون تومان بود.

۱۲میلیون واقعا برای آن زمان گران به‌نظر می‌رسد، چه سالی این قیمت بود؟

سال ۳۲، به‌خاطر اینکه ماشین‌های واقعا سوپرلوکسی بودند.

همان زمان، سایر اتومبیل‌ها قیمت‌شان چقدر بود؟

مثلا ماشین‌های دکاوه‌ای که می‌آوردیم، آن زمان دو میلیون تومان بودند که بیشتر برای تاکسی استفاده می‌شد. خاطرم هست که وقتی ما اینها را به این قیمت می‌آوردیم، ماشین‌های فولکس واگن که آقای وهابزاده سر چهارراه استانبول – سعدی دفتر داشتند، ۱۲ هزار تومان بود.

کدام وهابزاده؟

همان که بعدها نمایندگی ب.ام.و را از ما گرفت.

چرا و چگونه از شما گرفتند؟

خب کمپانی ب.ام.و به این آقایان (برادران هراتی) می‌گفت باید بفروشید. فروش ب.ام.و هم در آن زمان آسان نبود، ب.ام.و ماشین گرانقیمتی بود.

بعد هم این نمایندگی را از ما گرفتند و دادند به وهابزاده، آقای وهابزاده هم در این خیابان مفتح فعلی یک تشکیلاتی به راه انداخت. بعد از آنکه وهابزاده آنجا را گرفت، تا انقلاب هم دست وهابزاده بود. بعد از آن هم آتشش زدند.

به هر حال (وهابزاده) رقیب بود. ب.ام.و وقتی می‌خواست نمایندگی را از ما بگیرد، اول شروع کرد مدام اخطار دادن. یک روز نامه نوشت که شما متاسفانه فعالیت و فروش‌تان خوب نیست.

آقای هراتی هم مدام به من می‌گفت آقای ظهیری بازاریابی کنید و بفروشید. من هم می‌گفتم خب مردم نمی‌خرند…! ماشین شناخته شده نبود و مردم نمی‌شناختند.

به هراتی‌ها می‌گفتم لااقل بودجه بگذارید تبلیغات کنیم… ب.ام.و می‌گفت هزینه تبلیغ با خودتان است. آقایان هم حاضر نبودند تبلیغ کنند. تازه در آن زمان تلویزیون اصلا رقمی نبود هزینه تبلیغات هم زیاد نبود. ولی همین که تبلیغی کنیم و امکاناتش را معرفی کنیم مهم بود. نهایتا هم این کار را نکردند.

تقریبا دوماه بعد از اخطار اول، اخطار دوم را دادند. بعد از اخطار دوم در اخطار سوم نوشتند که ما متاسفانه امکان ادامه همکاری با شما را نداریم برای اینکه فعال نیستید و نمایندگی به آقای وهابزاده منتقل شده.

آقای وهابزاده هم چون اول نمایندگی فولکس‌واگن را داشت. فولکس‌واگن هم خوب می‌فروخت با ۱۲ هزار تومان یک فولکس‌واگن می‌فروخت و به همین خاطر خوب جا افتاده بود. این در حالی بود که ب.ام.و متوسط حدود هشت میلیون تومان بود.

کمپانی ب.ام.و به این آقایان (برادران هراتی) می‌گفت باید بفروشید. فروش ب.ام.و هم در آن زمان آسان نبود، ب.ام.و ماشین گرانقیمتی بود.

کمپانی ب.ام.و به این آقایان (برادران هراتی) می‌گفت باید بفروشید. فروش ب.ام.و هم در آن زمان آسان نبود، ب.ام.و ماشین گرانقیمتی بود.

کدام برادر در واردات ماشین‌ها بیشتر سهم داشت، برادران هراتی نفوذ سیاسی خاصی داشتند؟

امیر هراتی، مدیر شرکت ماشین‌های فلاحتی بود. اینها اصلا سیاسی نبودند، فقط قدرت مالی داشتند. یزدی‌ها انسان‌های اهل احتیاطی هستند.

البته آقای صراف‌زاده یزدی بود که ایشان در مجلس رئیس کمیسیون بودجه بودند که بعد من را از دستگاه آقای هراتی انتقالم دادند به دستگاه آقای صراف‌زاده، خود صراف‌زاده مرا خواسته بود و یادم هست هراتی خیلی هم ناراحت بود وقتی مرا به دستگاه آقای صراف‌زاده انتقال دادند.

این آقای صراف‌زاده با آقای علم وزیر دربار و دکتر مهدی بوشهری شوهر اشرف شریک بود.دکتر بوشهری، تحصیلکرده فرانسه بود، فارسی حرف می‌زد ولی سواد فارسی نداشت، در نتیجه آقای صراف‌زاده به‌خاطر تحصیلات حقوقی هم که داشتم، مرا وارد دستگاه خود کرد.

آقای صراف‌زاده هم چندین گروه داشت که با «ماه» شروع می‌شدند. مثل ماه موتور، ماه ساز، ماه کشت که ماشین‌های کشاورزی دویتس از آلمان وارد می‌کردند و من مدیر این قسمت شدم.

علاوه بر مدیریت ماه کشت و واردات از دویتس آلمان، مشاور آقای بوشهری هم شده بودم چون ایشان فارسی حرف می‌زد اما نمی‌توانست فارسی بنویسد، در نتیجه من همه جا همراه او می‌رفتم و جلسات را یادداشت می‌کردم و مدتی امین او بودم.

هراتی‌ها الان کجا هستند؟

هر سه فوت شدند. اتفاقا خود امیر هراتی، دچار آلزایمر شدید شده بود، تهران هم بود. دو سال قبل که به دیدن امیر هراتی رفتم، حتی من را هم نمی‌شناخت.

البته بعد از انقلاب و مصادره کارخانه درخشان یزد، مدتی از ایران به کانادا رفتند اما چون سیاسی نبودند، به تهران رفت‌وآمدهایی داشتند ولی حدودا دو سال پیش، امیر هراتی هم فوت کرد. آخرین بقایای ب.ام.و درحال‌حاضر من هستم!

وقتی رسیدیم دیدم از همه کشورهایی نماینده داشتند، همه آمدند و نشستند… همه؛ از اروپا و شرق آسیا و… همه نشستند. معلم کلاس، در حالی که قطعات اتوموبیل و … را روی میز چیده بود، نگاهی به ما کرد، ما هم معرفی نامه مان را دادیم و اجازه نشستن به ما دادند.

من در کلاس نشسته بودم به عنوان نماینده ایران، دوستم هم دفتری آورده بود و یادداشت برداری میکرد تا در هتل برای من ترجمه کند. روز دوم، دوباره تا زمانی که ما دوباره به سبک ایرونی راه بیافتیم و به کلاس برسیم و… چیزی در حدود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه باز تاخیر داشتیم.

استاد کمی نگاه کرد و… اجازه نشستن داد. زمانی که کلاس تمام شد، نماینده تمام کشورها رفتند، اما به ما گفت شما نروید، من با شما کار دارم.! آمد و گفت ببینید شما روز اول چون وارد نبودید، که البته حق این است که اگر جایی را بلد نیستید، یک ساعت زودتر راه بیافتد، اما به هر حال، روز اول را تصور میکنم به دلیل بلد نبودن مسیر ها تاخیر داشتید.

به بحث شرکت فلاحتی بازگردیم. وجه تسمیه « فلاحتی» چه بود؟

درست است که ما نمایندگی ب.ام.و را هم داشتیم اما شرکت بیشتر در کار ماشین‌های کشاورزی بود بنابراین عنوان فلاحتی (از فلاحت به معنی زراعت می‌آمد) را انتخاب کرده بودند.

خاطره خاصی از سفر آموزشی به بی ام و آلمان دارید؟

تحصیلات من که رشته حقوق بود. در بی ام و، مهمترین خاطره ای که میتوانم بگویم و به نظرم خیلی مهم است و به درد جوانان این مملکت میخورد این بود که، وقتی وارد مونیخ شدیم، به هر حال معرفی نامه ای دادند و زمان کلاس ها را به ما دادند.

ما یک هفته زودتر برایی شرکت در کلاس ها رفته بودیم و یک هفته با محیط تا حدودی آشنا شدیم. روز اولی که قرار بود با همان دوستمان(که توضیح دادم دانشجوی پزشکی در آلمان بود) خودمان را برای شرکت در کلاس ها معرفی کنیم، تا سوار تراموا شویم و به کارخانه برسیم و آن کارخانه عظیم بی ام و ، که البته الان چندین برابر شده را تماشا کنیم… حدودا ۲۰ دقیقه تاخیر داشتیم.

وقتی رسیدیم دیدم از همه کشورهایی نماینده داشتند، همه آمدند و نشستند… همه؛ از اروپا و شرق آسیا و… همه نشستند. معلم کلاس، در حالی که قطعات اتوموبیل و … را روی میز چیده بود، نگاهی به ما کرد، ما هم معرفی نامه مان را دادیم و اجازه نشستن به ما دادند.

خب؛ تحصیلات دبیرستانی من در قم بود، چون پدرم رئیس دادگستری قم بود، من هم همانجا تحصیل کرده بودم و در دبیرستان هم به ما فرانسه درس میدادند، زبان انگلیسی  تدریس نمیشد، دانشگاه حقوق هم اصلا چون حقوق از فرانسه اخذ شده بود، ما فقط فرانسه بلد بودیم.

من در کلاس نشسته بودم به عنوان نماینده ایران، دوستم هم دفتری آورده بود و یادداشت برداری میکرد تا در هتل برای من ترجمه کند. روز دوم، دوباره تا زمانی که ما دوباره به سبک ایرونی راه بیافتیم و به کلاس برسیم و… چیزی در حدود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه باز تاخیر داشتیم.

استاد کمی نگاه کرد و… اجازه نشستن داد. زمانی که کلاس تمام شد، نماینده تمام کشورها رفتند، اما به ما گفت شما نروید، من با شما کار دارم.! آمد و گفت ببینید شما روز اول چون وارد نبودید، که البته حق این است که اگر جایی را بلد نیستید، یک ساعت زودتر راه بیافتد، اما به هر حال، روز اول را تصور میکنم به دلیل بلد نبودن مسیر ها تاخیر داشتید.

اما شما امروز هم دیر آمدید. وقتی آمدید من نگاه کردم ۲۰ دقیقه دیر آمدید. من برای شما یک محاسبه میکنم.(آن روز بی ام و ۱۸۰۰ کارگر و کارمند داشت) به من گفت اگر این ۱۸۰۰ نفر فقط یک دقیقه دیر بیایند، در روز میشود ۱۸۰۰ دقیقه، تقسیم بر ۶۰ کنید که می شود ساعت، تقسیم کردیم. گفت یعنی عملا شما اگر با این تست حساب کنید این ۱۸۰۰ نفر تنها یک دقیقه دیرکرد داشته باشند، یعنی هر روز ۳۰۰ ساعت به هدر می رود.

اگر ما هر روز یک دقیقه دیر سر کار حاضر شویم، کار خانه بی ام و ورشکسته خواهد شد…اگر فردا سر ساعت نباشید، دیگر نیایید.  چنان ترسیدیم که شب تا صبح مدام ساعت را نگاه میکردم، طوری که من فردا نیم ساعت زودتر رسیدم و پشت در کلاس قدم میزدم.

من در زندگی دو عهد دارم، یکی را از بازار آموختم، که اگر مال دنیا ندارم، فقط آبرو دارم، آن هم قول و قرار است که باید محکم باشد. دومی وقت شناسی است که از بی ام و آموختم.

در کلاس ها در مورد چه مسائلی صحبت میشد، چه چیزی به شما یاد می دادند؟

ببینید شما به عنوان نمایندگی باید به کمپانی سفارش هایی میدادید، مثلا شیشه، آینه، دستگیره و…. او به ما می گفت که درصد شکستگی، خرابی، از بین رفتن و.. متوسط چند درصد است. بنابراین یک نموداری به ما یاددادند که خط قرمزی داشت، سفارش ها باید بر اساس آن نمودار می بود. مثلا  اگر یک قطعه یدکی دوره و زمانش به خط قرمز می رسید، باید سفارش آن را میدادیم.

بر اساس آموزش هایی که دیده بودیم، بر اساس تعداد دستگاه خودرویی که بود، باید در زمانی مشخص، ۲۰۰ آینه، مثلا ۳ یاتاقان و ۲ رینگ و پیستون سفارش میدادیم.

در آنجا از ما تعهد گرفتند که هیچ نمایندگی بی ام و در سراسر دنیا، نباید وقتی به آن نمایندگی مراجعه ای می شود، بگوید ما فلان قطعه یدکی را نداریم. بنابراین به این کیفیت به ما آموزش دادند که چه سفارشاتی بدهیم.

غیر از ایران کدام کشورهای آسیایی در آن کلاس ها بودند، کشورهای عربی… چیزی یادتان هست؟

در کشورهای عربی خاطرم هست که عربستان با ما بود. اتفاقا بر حسب تصادف، نماینده عربستان پیش من نشسته بود. کشورهای زیادی بودند… چین و روسیه کمونیستی که اصلا نبودند. ولی از شرق آسیا خاطرم هست که ژاپن هم بود. ولی عربستان را هم به یاد دارم که فروش خوبی داشت.

اینطور بگویم من دائم به دنبال شرقی ها بودم. اروپایی ها زیاد بودند، معلوم بود که بی ام و تازه فعالیت های بین المللی اش را آغاز کرده بود، چون سایر ملل هم که آمده بودند، جدید بودند که برای دوره آموزشی آمده بودند. در حدود ۳۵ نماینده از کشورهای مختلف آمده بودند.

اینطور که می گویید، باید تحقیقات بازار خوبی در آن دوران انجام شده باشد که بلافاصله بعد از آغاز فعالیت بین المللی بی ام و، هراتی ها به سراغ اخذ نمایندگی رفته باشند، از کجا فهمیده بودند، شما نماینده ای در اروپا داشتید؟

نمیدانم؛ چون وقتی مرا از بازار اوردند، این نمایندگی را گرفته بودند. البته شرکت یک دفتر در لندن گذاشت، آقایان(هراتی ها) دائم به لندن می رفتند. فکر میکنم دفتر لندن این کارها را پشتیبانی میکرد. چون مدتی هم نمایندگی آستین لندن که تاکسی های معروف لندن بود، ما نمایندگی آن را هم داشتیم، ولی خیلی فعالیت جدی نکردند، آرام آرام اینها را از هراتی ها گرفتند.

حتی یک نمونه از تاکسی های آنها را به عنوان شخصی آورده بودیم، که مدیر درخشان یزد در تهران سوارش میشد و در تهران خیلی استثنائی و زبانزد بود.

حقوق گمرکی و تعرفه های خودرو در آن دوران به چه شکل بود؟

قطعات یدکی مثلا سه هزار قطعه بود. اینها هر کدام تعرفه خاص خود را داشت. در این گیر و دار هنری که پیدا کرده بودم، این بود که چه جنسی را در چه تعرفه ای بگنجانم.

هفته ای دو-سه روز باید میرفتم گمرک. مثلا تراکتور را در نظر بگیرید، پشت تراکتور بذر پاش و … قطعات دیگری بود. اگر با این تراکتور، تریلی می آوردید، این تریلی را مینوشتید کود پخش کن، معاف بود. اگر تریلی را می نوشتید تریلی، ۳۰ درصد تعرفه داشت. اما اگر همین را می نوشتید «تریلی کودپخش کن»معاف بود. خوب من این را مینوشتم «تریلی کودپخش کن» این ماموران گمرک هم که اعتراض میکردند، می گفتیم «برلیان» که کسی در تریلی نمیگذارد… کود بار تریلی میکنند که در مزرعه زراعت کنند.

تعرفه های قطعات برقی گران بودند، تعرفه های لاستیکی و بدنه و… ارزان تر بود. من باید در لیست نگاه میکردم که ببینم این اجناس را در کدام تعرفه اظهار کنم، که حقوق گمرکی کمتری داشته باشد. این یک تخصصی برای من شده بود.

خود خودروهای سواری چند درصد تعرفه داشت؟

تا جایی که خاطرم هست، خیلی نبود، از ۱۵ درصد تجاوز نمیکرد.

حقوق گمرکی قطعات یدکی حدودا چند درصد بود؟

قطعات برقی مثل دینام خیلی بالا بود. قطعات یدکی آن زمان از ۵ درصد تا ۵۰ درصد بود. مثلا خاطرم هست ما برای یک دستگاه که تصادف کرده بود، در جلو را سفارش داده بودیم، که یادم هست ۵ درصد تعرفه داشت.  برقی ها اما تا ۵۰ درصد هم می رسیدند.

قطعات برقی فقط دینام و چراغ ها و کوئل و.. بودند، وسایل خاص دیگری که نبود؟

ماشین های بی ام و آن زمان خیلی مجهز بودند. کولر هم داشتند.

درباره آن درباری ها که گفتید بیشتر توضیح میدهید، چه امکاناتی داشتند؟

یادم هست در یک مورد، ۸ دستگاه اختصاصی سفارش داده بودیم. یعنی به کارخانه اصلی در آلمان سفارش داده بودیم.  ضد گلوله بودند به رنگ مشکی  و آن زمان امکانات خیلی اضافه ای داشتند. مثلا شیشه ها و اینه هایشان کاملا اتوماتیک بود. کولر داشتند، تجهیزات برقی زیادی داشتند و… اینها در آن زمان خیلی کم بود.

از این درباری ها در کجا استفاده می شد؟

در میهمانی های خیلی خاص و تشریفات استفاده می کردند. خیلی شکیل  و کشیده بود.

بنز و بی ام و همیشه رقیب بودند، بی ام و بالاتر بود یا بنز؟

بنز آنقدرها در ایران نیامده بود. در آلمان که رفته بودم بنز را برای اولین بار دیدم، پرس و جویی که کردم، گفتند بنز ماشین اول این مملکت است، بی ام و ماشین دوم است و ماشین مردمی آلمان در آن زمان فولکس واگن بود.

همان فولکس های قورباغه ای، که نمایندگی اش را در ایران وهابزاده داشت، اتفاقا ارزانترین ماشین در ایران آن سالها(دهه ۳۰ شمسی) همین فولکس واگن های قورباغه ای بودند.

خریدارانتان از چه قشری بودند، منظورم غیر از درباری ها، مردم عادی از چه قشری بودند، وضعیت فروشتان چطور بود؟

اصلا فروش نداشت. همین ماشین های کوچک را هم یکی آوردیم، دومی اش را هم کسی نخرید. در نتیجه همان یک مدل را هم برای خودمان برداشتیم.

بعد هم در آن زمان نه در ایران، در خود آلمان هم تاجایی که خاطرم هست، بی ام و مدل های زیادی نداشت. یکی همین مدل های هایکلاسش بود، که در واقع همان ها بود که درباری می گفتند. یک ماشین متوسطی هم داشت که هنوز هم در ایران هست. آن مدل متوسط را ما خیلی فروش کردیم. تا زمانی که بی ام و را از هراتی ها گرفتند، من فکر میکنم چیزی حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ دستگاه فروختیم.

——————————
این مطلب در ماهنامه همشهری ماه، مورخ شهریور ۱۳۹۰، در شماره ۸۱ منتشر شد.

پیشنهاد بی شرمانه رشوه توسط بانک گرشگری

19 سپتامبر 2011 ۷ دیدگاه

اقایان مشهور به جریان انحرافی در مورد خبرنگاران اصلاح طلب چه فکر کردند؟

خبرنگاران اقتصادی را نمیتوانید به این ارزانی ها بخرید.

در زیر نامه بانک گرشگری را ملاحظه می کنید که همراه با حاشیه های اخیر رسما در قالب هدیه قصد رشوه دادن و خریدن خبرنگاران پاک دست اقتصادی را داشتند.

شرم آوره

نامه بی شرمانه بانک گردشگری برای خریدن خبرنگاران اقتصادی از طریق اختصاص سهم....

نامه بی شرمانه بانک گردشگری برای خریدن خبرنگاران اقتصادی از طریق اختصاص سهم....با امضای مهدی جهانگیری و منوچهر زمانی فریزهندی

چنارهای ولیعصر؛ ۱۰۰۰ اصله کمتر از آمارهای رسمی

19 سپتامبر 2011 بدون دیدگاه

.::» در مورد چنارهای خیابان ولی عصر آمار و حرف بسیار گفته شده است، اما واقعیت با آمارها اختلافات فاحشی دارد.

.::»سه هزار و ۹۰۳ اصله درخت در سمت غرب و سه هزار و ۲۰۷ اصله درخت چنار در سمت شرق خیابان ولی عصر در حال حاضر وجود دارند.

.::»اگر آمار اول را مورد استناد قرار دهیم، یعنی از سال گذشته تا کنون یک هزار و ۱۴۳ اصله درخت چنار از بین رفتند. بر همین اساس از ۱۳۷۴ تا کنون نیز چهار هزار و ۸۴۳ اصله درخت از بین رفته است.

.::» در اروپا وقتی چنار را می‌کارند یک لایه ماسه می‌ریزند و سیستم‌های سنگفرشی دارند که تبادلات گازی بین پیاده‌رو و هوا اتفاق می‌افتد. اما ما سیمان و آجر استفاده می‌کنیم و جلوی تنفس درخت را می‌گیریم

در این خیابان بارها قدم زدیم؛ تابستان، زمستان. از آن عبور کردیم، روی صندلی های سنگی آن نشستیم، از فروشگاه های آن دیدن کردیم و شاید به درختی روبروی آن حلیم فروشی نزدیک زعفرانیه تکیه زدیم و در عصری پاییزی یک کاسه حلیم خوردیم.

به درختی تکیه زدیم؟ نکته همینجاست، درست همان درخت قطور، درختی که بعید نیست سال بعد اینجا نباشد. درختی که ده ها سال طول کشیده تا به اینجا برسد و اتفاقا، مثل ویترین مغازه هایی که چندان کاری نبردند، مورد توجه ما نیستند.

ما در مورد چنارهای ولی عصر صحبت میکنیم؛ چنارهایی که  هم در رسیدگی به آنها ظلم شده، هم در توجه و هم در «آمار» آنها را خیلی دست بالا گرفتند!

؟؟؟؟؟؟؟

ما درختانی با سن ۶۰ تا ۸۶ سال داریم و آنقدر که شایسته است به انها توجه نمیکنیم، در اروپا برای نحوه تنفس چنارها برنامه ریزی می شود، اما واقعا سنگفرش های رنگی پیاده روهای ولی عصر مهم تر هستند یا این یادگاری هایی که آرام آرام عمرشان به یک قرن می رسد؛ البته اگر تا ۱۰۰ سالگی با این شیب تند کاهش تعدادشان چیزی باقی مانده باشد!

هشتم شهریور ۸۹ تعداد چنار های خیابان ولی عصر ۸ هزار و ۳۰۰ اصله اعلام شد. مردادماه امسال اظهار نظر دیگری تعداد درختان ولی عصر را برابر ۸هزار و ۳۸۸ اصله اعلام کرد.

در مورد چنارهای خیابان ولی عصر آمار و حرف بسیار گفته شده است، اما واقعیت با آمارها اختلافات فاحشی دارد. به این پاراگراف توجه کنید:

«۲۴ هزار اصله درخت در سال ۱۳۲۴، ۱۲هزار اصله در سال ۱۳۷۴ و امسال ۸۳۰۰ اصله، آمار چنارهای خیابان ولیعصر در ۶۷ سال گذشته است. »

در صدها گزارش رسانه ای، همین پاراگراف عینا تکرار شده است، روزنامه های داخلی، مجلات، سایت ها، حتی سایت های خارج از ایران،  مشخص نیست مرجع اصلی این آمار کجا و چیست، اما هر چه هست، آنچه مربوط به حالا می شود نیست!

خبرنگاران روزنامه «آرمان» برای دریافتن تعداد واقعی چنارهای خیابان ولی عصر از میدان راه آهن تا میدان تجریش راهی شدند تا آمار این نمادهای سبز تهران را در شهریورماه ۱۳۹۰، بررسی کنند، این گزارش را بخوانید!

تعداد چنارهای خیابان ولی عصر طی سال های گذشته

تعداد چنارهای خیابان ولی عصر طی سال های گذشته

یک نگاه اجمالی

در یک نگاه هرچه از جنوب به سمت شمال پیش می رویم، تعداد چنارهای خیابان ولی عصر بیشتر می شوند! همچنین قطر درختان که نمایان گر طول عمر آنهاست نیز بیشتر می شود. در مناطق جنوبی به خصوص اطراف میدان راه آهن، در برخی نقاط اصلا چناری وجود ندارد.

سه هزار و ۹۰۳ اصله درخت در سمت غرب و سه هزار و ۲۰۷ اصله درخت چنار در سمت شرق خیابان ولی عصر در حال حاضر وجود دارند. به این ترتیب سمت غربی خیابان ولی عصر که خط اتوبوس تندرو در آن قرارگرفته تعداد بیشتری چنار را در خود جای داده است. همچنین در مجموع دورادور سه میدان اصلی یعنی منیریه، ولی عصر و ونک ۴۷ اصله درخت مشاهده میشود. با این حساب مجموع درخت های چنار حاشیه خیابان ولی عصر از میدان راه آهن تا میدان تجریش برابر ۷ هزار و ۱۵۷ اصله است.

تصویر هوایی از بخشی از خیابان ولی عصر بالاتر از میدان راه آهن که تراکم درختان چنار در آن تقریبا نزدیک به صفر است!

تصویر هوایی از بخشی از خیابان ولی عصر بالاتر از میدان راه آهن که تراکم درختان چنار در آن تقریبا نزدیک به صفر است!

این خیابان ۱۸ کیلومتری در طول خود از چهار منطقه شهرداری می گذرد. خیابان ولی عصر از میدان راه آهن تا خیابان انقلاب در منطقه ۱۱ شهرداری، از خیابان انقلاب(چهارراه ولی عصر) تا پل همت در منطقه ۶ شهرداری، از پل همت تا پل پارک وی در منطقه سه شهرداری و از پل پارک وی تا میدان تجریش در منطقه یک شهرداری قرار گرفته است.

اگر بخواهیم از این نظر موضوع را بررسی کنیم، تعداد چنارهای این خیابان در منطقه ۱۱ در سمت شرق ۳۲۹ اصله و در سمت غرب برابر ۴۹۷ اصله است. روی هم رفته در خیابان ولی عصر و در محدوده منطقه ۱۱ شهرداری ۸۲۶ اصله چنار وجود دارد. اگر به این تعداد چنارهای دورادور میدان منیریه را نیز اضافه کنیم، رقمی برابر ۸۴۸ اصله درخت چنار خواهیم داشت.

تصویر هوایی از بخشی از خیابان ولی عصر نرسیده به میدان تجریش که تراکم درختان کهنسال در آن بالاست.

تصویر هوایی از بخشی از خیابان ولی عصر نرسیده به میدان تجریش که تراکم درختان کهنسال در آن بالاست.

در خیابان ولی عصر آنجا که در منطقه ۶ شهرداری واقع شده است، یعنی از چهارراه ولی عصر(تقاطع خیابان انقلاب) تا پل همت مجموعا ۲ هزار و ۵۵ اصله درخت چنار وجود دارد که این تعداد یکهزار و ۱۷۹ اصله در غرب خیابان و ۸۷۶ اصله در شرق خیابان قرار گرفته است.

از پل همت تا تا تقاطع پارک وی، یعنی محدوده منطقه سه شهرداری،  مجموعا یکهزار و ۸۲۰ اصله درخت چنار وجود دارد. از این تعداد ۸۰۹ اصله در سمت شرق خیابان و یکهزار و ۱۱ اصله در سمت غرب خیابان قرار گرفتند.

وقتی وارد منطقه یک شهرداری می شویم، آمار دگرگون می شود، در این قسمت مجموعا دو هزار و ۴۰۹ اصله درخت چنار وجود دارد. چنارهای قطور و بهم چسبیده! اینجا همانجاست که طاقی که چنارها تشکیل دادند چشم مخاطب را خیره میکند. در غرب خیابان یکهزار و ۲۱۶ اصله درخت و در سمت شرق آن یکهزار و ۱۹۳ اصله درخت چنار قرار دارد.

نمودار تعداد درختان واقع در مناطق چهارگانه سر راه خیابان ولی عصر به تفکیک// برای دیدن تصویر در ابعاد واضح تر روی آن کلیک کنید

نمودار تعداد درختان واقع در مناطق چهارگانه سر راه خیابان ولی عصر به تفکیک// برای دیدن تصویر در ابعاد واضح تر روی آن کلیک کنید

طی این مسیر، خیابان ولی عصر از سه میدان مهم عبور میکند. گرداگرد میدان منیریه ۲۲ اصله چنار، دورتادور میدان ولی عصر تنها چهار اصله چنار و دور میدان ونک ۲۱ اصله چنار به چشم می خورد. به این ترتیب بیشترین چنارها را میدان  منیریه در خود جای داده است.

تناقض ها و سال شمار

برخی آمارها می گویند ۲۴ هزار اصله درخت چنار در سال ۱۳۲۴، ۱۲هزار اصله چنار در سال ۱۳۷۴ و ۸۳۰۰ اصله درخت چنار در سال ۱۳۸۹، در خیابان ولی عصر وجود داشتند.( چنارهای خیابان ولیعصر؛ هر روز کمتر از دیروز، خبرگزاری میراث فرهنگی،  سعید حبیب‌اله، ۸ شهریور ۱۳۸۹)

در مقابل آمار دیگری نیز وجود دارد. مهندس عاقل منش، دبیر شورای پژوهش سازمان پارک ها و فضاهای سبز تهران می گوید در سر شماری سال ۱۳۷۴ تعداد چنارهای خیابان ولی عصر ۱۱ هزار و ۳۴۰ اصله ثبت شده است که این رقم در سال ۹۰ به ۸ هزار و ۳۸۸ اصله رسیده است (سه هزار درخت چنار در خیابان ولی عصر خشک شدند، مژگان جمشیدی، روزنامه روزگار، مورخ  ۱۳ مرداد ۹۰)

اگر آمار اول را مورد استناد قرار دهیم، یعنی از سال گذشته تا کنون یک هزار و ۱۴۳ اصله درخت چنار از بین رفتند. بر همین اساس از ۱۳۷۴ تا کنون نیز چهار هزار و ۸۴۳ اصله درخت از بین رفته است.

سهم چهار منطقه شهرداری که ولی عصر سر راه خود از آنها میگذرد در تعداد کل چنارهای ولی عصر

سهم چهار منطقه شهرداری که ولی عصر سر راه خود از آنها میگذرد در تعداد کل چنارهای ولی عصر

حال اگر با آمار مهندس عاقل منش که جدیدتر و بروز تر نیز هست موضوع را بررسی کنیم، یعنی ۸۸ اصله درخت در سال ۱۳۹۰ نسبت به سال قبل (آمار مندرج در گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی) اضافه شده است، اما آنچه مشاهده خبرنگاران آرمان می گوید حاکی از آن است که در شهریور ۱۳۹۰، تعداد چنارهای ولی عصر ۷ هزار و ۱۵۷ اصله بوده است، بنابراین از مرداد تا شهریور ماه یکهزار و ۲۳۱ چنار از بین رفته است.

البته این مطلب به طنز بیشتر شباهت دارد و احتمالا آمار اعلامی از سوی مهندس عاقل منش درصدی از خطا را داشته است و یا شاید نهال هایی هم که قرار بوده کاشته شود یا کاشته شدند را جزو چنارها به حساب آوردند!

برای آنکه آمار مندرج در این گزارش قابلیت راستی آزمایی برای خوانندگان داشته باشد، تقاطع به تقاطع تعداد درخت های چنار را در دوسوی خیابان به صورت نمودار در این صفحه ملاحظه می کنید.

در ایران برای چنارهای شهری محدودیت ایجاد شده

جدول تعداد چنارهای ولی عصر به تفکیک منطقه در دو جهت شرق و غرب // برای دیدن تصویر در ابعاد واضح تر روی آن کلیک کنید

جدول تعداد چنارهای ولی عصر به تفکیک منطقه در دو جهت شرق و غرب // برای دیدن تصویر در ابعاد واضح تر روی آن کلیک کنید

دکتر وحید اعتماد، هضو هیئت علمی گروه جنگلداری دانشکده منابع طبیعی دانشگاه تهران نیز در خصوص هزینه هایی که پرورش و نگهداری درختان در بر دارند می گوید: «تخمین هزینه‌های تولید یک اصله درخت ساده نیست. درخت هزینه‌ی کاشت و داشت و برداشت دارد. باید هزینه‌های کاشت شامل نهال، هزینه‌ی حمل، کاشت شامل در آوردن چاله، پرکردن آن، خاک و کود، آبیاری سالیانه و عملیات  پرورشی در طول سالهای متمادی را در نظر گرفت.»

او در ادامه در مورد هزینه های چنار می افزاید: «در مورد درخت چنار این هزینه خیلی بالا نیست. این درخت به آب و هوای کوهستانی و نیمه کوهستانی، خاک رسی-شنی و آب فراوان نیاز دارد. این درخت آب‌دوست است و هر سال به حرس نیاز ندارد. »

این عضو گروه جنگلداری داسنکده منابع طبیعی دانشگاه تهران در ادامه شیوه ارزش گذاری یک درخت را چنین شرح میدهد: «برای حساب کردن ارزش مالی یا حسابداری درخت می‌توانیم از یک فرمول ساده استفاده کنیم و حجم صنعتی چوب درخت را در قیمت آن نوع چوب در بازار ضرب کنیم. یعنی سطح مقطع درخت، ضرب‌ در ارتفاع،ضرب‌ در عدد کاهش قطر که مثلا ۸/۰ است. حجم درخت را به دست آورده و در قیمت چوب ضرب می‌کنیم. اگر ۳۰ درصد حجم را غیرصنعتی در نظر بگیریم برای ۷۰ درصد باقی‌مانده می‌توانیم ارزش صنعتی را به این ترتیب تخمین بزنیم. »

دکتر اعتماد در ادامه به ارزش معنوی درختان اشاره و ادامه می دهد: « ارزش اصلی درخت ارزش معنوی و کیفی است که شامل تولید اکسیژن(هر درختی به طور متوسط اکسیژن ۴-۵ نفر را تامین می‌کند)، گرفتن و نگهداری خاک و جلوگیری از فرسایش، عملیات فتوسنتزی، چوب و سایه، جلوگیری از سر و صدا، منظری که ایجاد می‌کند و همچنین تصفیه هوا و گرفتن گرد و خاک آن است که همه در اقتصاد صنعتی قابل ارزشگزاری است.»

این استاد دانشگاه به طور خاص به درخت چنار اشاره و در این باره می گوید: « درخت چنار در گرفتن گرد و خاک هوا بسیار موثر است اما در برابر آلودگی مقاومت خیلی بالایی ندارد. نگهداری از این درخت اصولی دارد.» دکتر اعتماد در مورد تفاوت نگهداری از چنار در ایران و اروپا می گوید: «در اروپا وقتی چنار را می‌کارند یک لایه ماسه می‌ریزند و سیستم‌های سنگفرشی دارند که تبادلات گازی بین پیاده‌رو و هوا اتفاق می‌افتد. اما ما سیمان و آجر استفاده می‌کنیم و جلوی تنفس درخت را می‌گیریم و به این ترتیب برای چنارهای شهری محدودیت ایجاد کرده‌ایم.»

جایگاه درخت در شهرسازی

دکتربهناز امین‌زاده عضو هیئت علمی گروه شهرسازی دانشگاه تهران در مورد اهمیت وجود درخت در فضای شهری از منظر شهرسازی به آرمان می گوید: «در شهرسازی درختان هم از نظر آسایش اقلیمی برای انسان اهمیت دارند و هم به لحاظ اکولوژیکی برای خود محیط زیست و موجودات زنده.» وی در ادامه به اثرات طبیعی درخت بر زنذدگی شهری اشاره و می افزاید: «از نظر آسایش اقلیمی، درخت باعث افزایش رطوبت هوا می‌شود، سایه‌انداز است و ارزش‌های زیبایی شناختی و بصری دارد. مثلا درختان پهن‌برگ و خزان‌پزیرها به نوعی ارزش‌های زیبایی‌شناختی دارند چرا که تغییرات فصلی را نشان می‌دهند، یا درختان سبز مثل کاج و سوزنی‌برگ‌ها به نوعی دیگر زیرا منظر همیشه‌سبز ایجاد می‌کنند.» دکتر بهناز امین زاده در ادامه در خصوص ترکیب نوع درختان در فضاهای شهری می گوید: « در فضاهای شهری از ادغام این درختان به شکل متناوب، ترکیبی و اشکال دیگر استفاده می‌شود تا فضای مطبوع ایجاد شود.»

عوارض قطع چنارها چقدر است؟

عدد مشخصی در سال های اخیر برای قطع درختان اعلام نشده است. اما در آمارنامه شهرداری تهران صفحه ۱۱ میانگین دریافتی عوارض قطع هر درخت در سال ۱۳۸۴ برابر ۳۱۹ هزار تومان ذکر شده است! اعضای شورای شهر در مصاحبه های خود مدام از هزینه های سنگین و بازدارنده برای قطع درختان می گویند، اما در منابع موجود در سایت شهرداری و سایت شورای شهر، هیچ رقم مشخص یا مصوبه ای که حاوی عدد و رقم عوارض قطع اشجار باشد وجود ندارد. بی شک قوانینی در این زمینه وجود دارند، اما مشخص نیست(یا منتشر نشده) جریمه قطع هر درخت برای شهروندان و شهرداری چقدر است.

اگر به طور حداکثر جریمه قطع هر درخت را یک میلیون تومان نیز در نظر بگیریم، یعنی  با قطع تمامی این هزار و ۲۳۱ درخت که طی مدت مزبور محو شدند، قطع کننده تنها باید یک میلیارد و ۲۳۱ میلیون تومان عوارض پرداخت کند. این رقم رقم بزرگ و بازدارنده ای به نظر نمی رسد!

چنارهای ولی عصر از دیروز تا امروز

ریشه در فاضلاب!

در سال ۱۳۰۹ مجلس شورای ملی قانونی را برای احداث و توسعهٔ خیابان های تهران تصویب کرد و پس از آن مراحل ساخت جادهٔ مخصوص پهلوی آغاز شد. چون در آن دوره منطقهٔ شمیرانات بیشتر شکلی ییلاقی داشت این مسیر نیز به شکل جاده‌ای بود که از میان تپه‌ها می‌گذشت و چندان شباهتی به خیابان‌هایی مانند سپه (امام خمینی) و شاهرضا (انقلاب) که اطراف آنها ساختمان‌های مدرن ساخته شده بود، نداشت. این جاده با ردیف‌های چنار منظم در اطراف آن شناخته می‌شد. پیترو دلاواله، جهانگرد ایتالیایی قرن ۱۷، نوشته‌است: «اگر استانبول شهر سروهاست، تهران را باید شهر چنارها خواند.»

اما چرا چنار؟ پیش از هر چیز ظاهر زیبای این درخت مورد توجه است. برگ های پهن، میوه های گرد و شاخه هایی که خیلی زود رشد می کنند و پرپشت می شوند. اول ویژگی درختی که برای کاشت در شهر انتخاب می شود «سایه اندازی»  است که چنار از آن برخوردار است. برتری چنار بر سایر درختان سایه انداز، رشد سریع است. گذشته از این نکات، چنار چوب خوبی هم دارد.در شجره نامه اکثر درختان چنار ولی عصر مقابل سال تولد نوشته شده: .۱۳۰۴  و این یعنی اینکه درختان چنار ۸۶ ساله شده اند .

ما درختانی با سن ۶۰ تا ۸۶ سال داریم و آنقدر که شایسته است به انها توجه نمیکنیم، در اروپا برای نحوه تنفس چنارها برنامه ریزی می شود، اما واقعا سنگفرش های رنگی پیاده روهای ولی عصر مهم تر هستند یا این یادگاری هایی که آرام آرام عمرشان به یک قرن می رسد؛ البته اگر تا ۱۰۰ سالگی با این شیب تند کاهش تعدادشان چیزی باقی مانده باشد!

تنه چنارهای ولی عصر از یک سو در محاصره اسفالت و سیمان قرار دارد و ریشه های این درختان کهنسال در گندابی از فاضلاب های شهری گرفتار شدند. چه کسی پاسخگوی ضعف ریشه این درختان است. آنها به ما ارث رسیدند، شاید وظیفه ما باشد که به نسل بعد تحویلشان دهیم.

——————–

این گزارش در صفحه هفت روزنامه آرمان مورخ ۲۸ شهریور ۱۳۹۰ منتشر شد.

در تهیه این گزارش خانم مینا عینی فر همکار بنده بودند.