خانه > مطالب اصلی > روزی که دیگر برای ما نیست

روزی که دیگر برای ما نیست

«مخاطب تو درباره این موضوع چیزی نمیدان. وقت هم ندارد، به تو هم بدهکار نیست. پس باید در کوتاه ترین شکل، موضوع را برای مخاطب توضیح بدهی و اگر نخواند، همیشه تقصیر توست، چون او بدهکار تو نیست، تو بدهکاری!»

«ما که نباید چیزی که مسئول میگوید را بنویسیم، ما کارمندان دولت نیستیم، ما کارمند مخاطب هستیم»

«یه وقت هایی هم هست که می شود نادیده گرفت، این اصولی که در کتاب ها یاد دادند برای آمریکا و انگلیس است، در ایران یک وقتی یک شهروند بدبختی هست که دستش از همه جا کوتاه شده، اینجا شاید بشود یک جوری حداقل اصول نوشتن را کنار گذاشت»

«بی طرفی معنی ندارد، یعنی اصلا امکان ندارد، آدم که دستگاه نیست، ممکن نیست نظری نداشته باشی، هرچقدر هم بی طرف باشی، آخر سر در تنظیم نظرت وارد میشود؛ پس بهتر است بگوییم باید استقلال رای و نظر داشته باشی. یعنی تحت تاثیر جایی نباشی و نظر خودت را داشته باشی»

اینها و ده ها توصیه دیگر چیزهایی بود که من از استادانم یاد گرفتم و اتفاقا این چند را که بالا نوشتم همیشه سعی کردم رعایت کنم.

اما در این روزها سعی میکنم کمتر بنویسم. نه اینکه دوست نداشته باشم، دوست دارم، ولی سعی میکنم کمتر بنویسم یا اصلا ننویسم. از سال ۱۳۸۸ کمتر شده روز خوش داشته باشیم.

شرایط برای همه مردم سخت شده، در هر قشر و صنفی شرایط سخت شده، اما برای ما سخت تر.  اگر یک بقال یا یک پزشک، در کارش با یک نفر سر و کار دارد، در کار ما سر کارمان با افکار عمومی است.

مردمی که لطف دارند و ما را می خوانند. اگر بقال کم فروشی کند، پزشک کم کاری کند، حق یک نفر را خورده، اما اگر من کم کاری کنم، حق خیلی ها را خوردم، یعنی به اندازه تعداد کسانی که مرا میخوانند خیانت کردم.

صادقانه بگویم، ادعای زهد ندارم، اما به آخرت ایمان دارم و میترسم از روزی که برای خیانتی که کردم، نه به یک نفر، بلکه به صدها و شاید هزاران نفر جواب پس بدهم.

در سال ۱۳۹۱ که طبق معمول«در مقطع حساس کنونی» هستیم، بنده ترجیح میدهم ننویسم، تا اینکه بنویسم و اضطراب و دلهره جواب پس دادن داشته باشم.

ما امروز چهار راه داریم:

۱) به فرموده آمار های خوشبینانه بدهیم، ننویسیم گران است! در این حالت خبرنگار خوب هستیم، فعالان عرصه اطلاع رسانی هستیم و شایسته تقدیر و کارت هدیه در برنامه های خبری و…

۲) بنویسیم «چطور» و «چرا» که نتیجه اش مشخص است! در این حالت ما جیره خوار دشمن هستیم، پیاده نظام دشمن هستیم و فتنه گر!

۳) مثل خیلی از دوستان در روابط عمومی سازمان ها مشغول به کار شویم. حقوق سر برجی داشته باشیم، دلالی آگهی کنیم، هر از چندی هم گزارشی برای همکاران و رفقا رد کنیم و بیمه شویم، بابت حقوق کارفرمای خودمان، با دوست و همکار قدیمی خودمان درگیر شویم و توصیه شکایت کردن از او را به روسا بکنیم و…. ! در این حالت حرفی برایی گفتن نیست

۴) رسما «خفه شویم»

من فکر میکنم حالت چهارم خیلی بهتر است.

دیروز صبح دادگاه مطبوعات بودم، دو سال قبل به خاطر نوشتن مطلبی، سازمان انتقال خون از روزنامه شکایت کرد، راست و دروغش به عهده گوینده، از انتقال خون گفتند مسئولان روزنامه شما گفتند شکایت را از روزنامه پس بگیرید، به جای آن از خبرنگار شکایت کنید.

امروز روزنامه پولی دیگر وجود ندارد، مدیر مسئولش نمیدانم کجاست و سردبیرش هم از دوستان است، منتها سمت های دیگری دارد.

من نه پول وکیل گرفتن دارم، نه کسی به من زنگ زده که: “فلانی… خبر داریم دادگاه به خاطر روزنامه ای که من در آن مسئول بودم احضارت کرده، وکیل گرفتن برای تو وظیفه ماست”

یکی از دوستانی هم که سردبیر آن روزنامه بود در جریان ماجرا نبود، زنگ زدم و خبر دادم!

انتظاری هم نیست البته…

دوستان لطف دارند و احتمالا امسال هم مثل سال های قبل، میخواهند روز خبرنگاری تبریک بگویند. عزیزان دیگر تبریک نگویید. چون روز ۱۷ مرداد دیگر روز ما نیست، در مورد دیگر همکاران هم حکم صادر نمیکنم، بهتر است بگویم دیگر روز بنده حقیر نیست.

بروید به روابط عمومی ها تبریک بگویید، به آنها که در “مقطع حساس کنونی” آمارهای خوشبینانه” که وجود خارجی ندارند اعلام میکنند، تبریک بگویید.

من و امثال من هم شرمنده هستیم. شرمنده مخاطبانی هستیم که به ما لطف داشتند و ما را خواندند.

نمیخواهم توجیه کنم که الان سه سال حبس تعلیقی دارم، به خاطر اینکه دادگاه انقلاب توجیه نشد که ” مطلبی که از بنده در روزنامه این مملکت چاپ شده و بعد در سایت روز آنلاین باز نشر شده، مقصرش من نیستم و این به معنی همکاری من با ضد انقلاب نیست”

من باید در دادگاه مطبوعات بدون وکیل جواب پس بدهم، چون آمار رسمی را باز نشر کردم و….

مسئولیت اینها هم با بنده است، من وقتی خبرنگار شدم، وقتی این همه لطف مخاطب را داشتم، وقتی خوانده شدم، اینها هم هزینه هایی بوده که باید بدهم.

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش                        بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال                مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

اما شرمنده ام که توانش را نداشتم و این مسئولیت را قبول کردم.

یک نکته هم خدمت همکاران عزیزم. دوستانی که لطف دارند و در این شرایط به جای کمک، دنبال صاف کردن حساب های قدیمی شان هستند. دوستانی که زحمت می کشند و گزارش رد میکنند. دوستانی که از پشت سر صفحه گذاشتن و زیر آب زدن و … کم نگذاشتند.

باور کنید یا نه، این روزها هم میگذرد و نوبت ما هم میشود.

باقی بقای عمرتان


  1. آرمین قهقائی
    6 آگوست 2012 در 15:15 | #1

    دست ما کوتاه و خرما بر نخیل امیرهادی عزیزم. پستتو خوندم و حداکثر توانم غصه خوردن باود

  2. 6 آگوست 2012 در 15:47 | #3

    آقای انواری

    ای وای بر ما.

    اتفاقی که برای شما افتاده است، هر آن بری همه‌ی ما روزنامه‌نگار ها هم محتمل است.

    من بالشخصه آماده‌ی همه‌گونه همکاری و همدلی با شما هستم.

    اگر ما هوای همدیگر را نداشته باشیم، آن‌وقت چرا باید از دیگران انتظار حمایت داشته باشیم.

    این نوشته را در سایت خودم بازنشر دادم

    ممنون

  3. پیگیر
    6 آگوست 2012 در 17:52 | #5

    امیرهادی عزیز
    هموطن و برادرم
    میخوام ازت تشکر کنم که این فعالیت رو با وجود اینکه میدونستیم یه جا ممکنه باعث مشکلات بشه باز انجام و باز ادامه دادی. همین که در حد خودت در تشریح این شرایط حضور داشتی بسیار ارزشمنده و کاملا قابل درک.
    کاری که نگرش و ماهیتش نیاز و ضرورت روز هر ایرانیه و موشکافی و پرسشگری و پیگیری رو در ادامه ی خودش همراه داره.
    شرایط کاملا برای همه قابل درکه و میفهمیم دور و برمون چی میگذره. کمی هم تاسف بار و اسفناک تر این خود باختگی مردمی و رفتار اجنماعی پیرامونی امروزمون که شاهدش هستیم.
    امیدوارم بزودی بسترهایی در بطن جامعه آماده بشه که به همه یاد بده عدالت خواهی فقط در این دنیاست و دنبال مابعدالطبیعه و مقدسات نباشیم. امروز روز بغرنج فلسفه در ایران ماست و با خرافات دیگه نمیشه چیزی رو تشریح کرد و توضیح داد. من کار شما رو ستایش میکنم و بسیار ممنونم از حرکتی که انجام دادین و امیدوارم حداقل اگر اینجا نه بلکه در قالب ها و بستر های دیگه زندگیت مستمر بمونه. ممنون امیر هادی بزرگوار.

    • 7 آگوست 2012 در 00:36 | #6

      الان که کاری نمیکنم.
      شرمنده شما دوستان بزرگوارم هستم که میخونید منو و نمیتونم انجام وظیفه کنم. امیدوارم بابت راست هایی که نتونستم بگم منو ببخشید و حلال کنید

  4. هادی
    7 آگوست 2012 در 01:18 | #7

    من فقط می گم حالم از اون آدم هایی که پشت تو رو خالی کردن بهم می خوره آدم های منفعت طلب و وقیحی که همیشه محتاج تو و گزارش هات بودن و حالا که باید حمایت کنند خفه شدن و گورشون رو گم کردند. انساینت برای این جور آدم ها هیچ معنایی نداره چون فقط فرصت طلبی رو بلد هستن.
    اما تو باید به خودت و کارت افتخار کنی و سرت رو بلند کنی و محکم باشی چون امثال تو اگر جا خالی کنند به دلایلی چون فضای موجود و آدم های حقیر و پست تکلیف بقیه هم روشن هست و از طرفی این جور تفکرات و انسان های وقیح جرات بیشتری در ادامه کارهای خودشون پیدا می کنند
    امیر هادی دوس دارم خالی نکنی این فضا رو و با همون اراده و لبخندهات و نکته سنجی هات اما حرفه ایی تر و نه ساده انگارانه مثل همیشه در نگاه به آدم هایی که مثل تو شفاف و رو نیستند و محیط های کاری فعال باشی نرو که بری امثال من که همیشه به تو افتخار می کنیم نابود میشیم از هر نظر
    دوستت دارم و روزت رو هم بهت تبریک می گم رفیق نازنین من 🙂

  5. محمد
    7 آگوست 2012 در 08:36 | #8

    فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
    تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

  6. 7 آگوست 2012 در 15:55 | #9

    امیر هادی عزیز،مدتهاست که از امیدواهی دادن به دیگران در قالب جمله های کلیشه ای دست کشیده ام .راستش حتی گاهی از شنیدن جمله هایی مثل: “درست می شه”،”این نیز می گذرد”،”صبر داشته باش”،”امیدوار باش” و…دهها جمله این مدلی حالم را به هم می زنه و حتی گاهی می خواهم گوینده این جمله ها را خفه کنم!چون از بس این حرفهای تکراری را شنیدم و اتفاقی نیفتاده امیدم را از دست دادم.فقط می تونم بگم متاسفم
    متاسفم برای کسانی که برای پنهان کردن ضعف های شخصی و شغلی خود،راه رشد و ترقی دیگران را می بندند و با نقاب دوستی از پشت خنجر می زنند.شغل ما به اندازه کافی مشکلات “خاص”خود را دارد،اما دشمنان به ظاهر دوست بسیار بیشتر دارد.

  7. 12 آگوست 2012 در 16:34 | #10

    سلام
    درد دلتان را خواندم
    به نظر از این به بعد بیشتر از شما خواهم خواند

  1. 6 آگوست 2012 در 16:06 | #1
  2. 7 آگوست 2012 در 08:13 | #2