تهران: شهر ترسناک
ما زندگی نمی کنیم، ما عذاب می کشیم، صبح تا شب می دویم دنبال یک تکه نان، فقط برای معیشت… لذت بخشیدن را سال هاست از یاد بردیم … پس انداز و رفاهی در کار نیست… فقط زنده می مانیم برای کدام زندگی زنده می مانیم؟
می خوریم تا بتوانیم کار کنیم، می خوابیم تا بتوانیم کار کنیم، کار می کنیم تا بتوانیم بخوریم و بخوابیم؛ همین!
چند شب قبل از اتوبان یادگارامام می گذشتم. از دور دو خودروی متوقف شده و سایه دو نفر که گلاویز بودند توجهم را جلب کرد. حسب کنجکاوی ترمز کوتاهی کردم.
چیزی که دیدم بیش از چند دقیقه نبود، اما ساعت ها ذهنم را مشغول کرد. اینطور که فهمیدم پیر مردی که راننده خودروی پرایدی بود، ظاهرا آرام رانندگی می کرده و جوانکی که خودروی گل داشت، از پشت به پراید زده بود، چیزی هم نشده بود….
جوانک نسبتا قوی هیکل گردن پیرمرد را زیر بغل گرفته بود، دست دور گردنش حلقه کرده بود و مدام با مشت به سر پیرمرد می کوبید و پیر مرد هم گریه می کرد و فحش میداد!
نمی گویم از دعوا بدم می اید و.. میترسم. خصوصا از آن جوان قوی هیکلی که عین کفتار پیر مرد بدبخت را به باد کتک گرفته بود، یقینا باید می ترسیدم.
اول به خودم فحش دادم بابت اینکه نمی توانم کاری کنم، بعد به آن همه خودرویی که با سرعت رد می شدند و یکی ترمز نمی زد … خب من زور گلاویز شدن نداشتم، اما اگر لا اقل چند خودرو توقف می کردند، جوانک اینطور جسور نمی شد!
زنگ زدم به ۱۱۰، این تنها کاری بود که از من ساخته بود، بعد از دو ساعت آدرس پرسیدن و…. گزارش را دادم، دست بردم به قفل فرمان … راستش بازهم ترسیدم.
ناچار دوباره راه افتادم و ادامه مسیر دادم.
کم ندیدیم از این صحنه ها
صحنه دیگر و شاید ملایم تر نگاه کردن به صورت هاست. پیش آمده پشت ترافیک شما هم به اطراف نگاه کنید؟
دوست دارم وقتی سرم را می چرخانم و راننده کناری را می بینم، لبخندی بزنم. منتها می ترسم؛ لبخند هم این روز ها دردسر ساز می شود!
لبخند که جای خود دارد…. نگاه کنی تضمینی نیست که طرف حس بدی پیدا نکند و به قصد کشتنت پیاده نشود…. وای اگر زنی هم در ماشین کناری باشد، ممکن است مساله ناموسی هم بشود!
به بالکن ها نگاه کنید، از این بالکن ها که مشخص است بعدا میله های فلزی جوش دادند و اضافه کردند. مشخصا نشان می دهد وقتی ساخته شدند، نیازی به میله نداشته، حفاظ ها را تازگی ها زدند….
صاحب خانه ها حاضرند حفاظ و میله زندان دور خودشان بکشند، اما از این شهر جدا شوند.
چراغ اتوبان ها دیگر سال هاست خاموش هستند. شب ها یادم هست، اتوبان های تهران خیلی قشنگ بودند، پر از چراغ و نور… شب های تابستانی که میشد شیشه ها را پایین کشید و خنکی هوا را حس کرد!
شهر هم تاریک شده، شب ها بعد از ساعت ۱۱ می ترسم از خانه بیرون بروم.
از زور گیرهایی که روی پل هوایی و پیاده روها همیشه ولو هستند جای خودشان می ترسم و از دیدن صحنه ها بیشتر.
صحنه که می گویم منظورم دیدن صحنه معاشقه دو جوان در خیابان نیست. صحنه مرد و زن های جوانی که معمولا بچه ای هم در کنارشان هست. زانوهایشان را بغل کردند کنار خیابان نشستند.
در همین خیابان شیراز کنار در این بناب فروشی ها … خیلی هستند. می نشینند، خیلی وقت ها چرت می زنند؛ اما صحنه ترسناک دختربچه شان است، که در کنار پدر و مادر خوابیده، با چشمان سیاه و درشت و صورت چرک آلود به تو خیره میشود… و تو را شرمنده می کند.
دختر بچه های فال فروش در پارک ها، وقتی دختر و پسر جوانی را می بینند و آرزو مند به سمتشان می دوند، اینجا هم صحنه ترسناکش آنجاست که عابری خوش پوش و خوش بو(میی گویند داف) در برابر “خانوم خوشگله یکی بخر… بخر” های دختر بچه که حالا جسور تر شده و با دست مانتوی “خانوم خوشگل داف” را گرفته با خشونت کنار زده می شود و می شنوی خانوم خوش پوش و خوش بو و خشگل، حقیقت کثیفش را نشان می دهد، وقتی می گوید” اه …. برو گمشو کثافت دستتو بهم نزن… بچه سرتق…”
کلیه فروشی قدیمی شده؛ پیرمردهای ظاهرا موجه و شرمسار، که نزدیکت می آیند و می گویند” آقا پسر… ببخشید ها… آقا معذرت می خوام…” و تو تا آخر قصه را می خوانی؛ که: ” من گدا نیستم، باز نشسته ام… ندارم، آبرو دارم… اگر داری کمکم کن”
این ترسناک نیست، این ترحم انگیز است. ترسناک توجیه آقایان و خانوم ها، جنتلمن ها و لیدی های بالا شهری ماست که:”اینها گدا نیستند… نباید کمک کنی… پرو می شوند و…”
توجیه می کنند که ۱۰۰ تومن، ۵۰۰ تومن یا ۱۰۰۰ تومن خرج نکنند. واقعا ۵۰۰ تومن به ریسکش می ارزد، شاید هم دروغ نگوید!
این شهر کثافت و ترسناک اسم دارد. اسمش تهران است و ما شهروندان این شهر.وقتی از پنجره نگاهش می کنی، وسعت شهری با چراغ های روشن و تردد خودروها در اتوبانش شیفته ات می کند.
دختران خوش پوش و ماشین های خوشگل، شاید دلبری کنند… اما واقعیت ترسناک این جهنم دره، همین هاست که عرض کردم.
خیلی وقت است به نتیجه رسیدم، مشکل این خراب شده نه این حزب و آن حزب آن است، نه اقتصاد، نه مافیا و نه هر زهر مار دیگری…
مشکل این قبرستان که تهران صدا میزنندش، شهروندانی است که متنفر هستند، از هم می ترسند، به هم رحم نمی کنند، به طرز وحشتناکی می خواهند از همدیگر بکنند، بعضی وقت ها یاد صحنه تکه تکه کردن آهو توسط گله کفتارها در این برنامه های راز بقا می افتم.
یکی تکه ای از پا را کنده و دیگری دنده ها را می لیسد….
من از این شهر و این مردم می ترسم. از شهری که در آن مدام نفرت بازتولید می شود. از نگاه های پر از حسرتی که می بینم متنفرم… توان تحملش سخت شده.
من از شهری که جرات ندارم ساعت ۱۰ شب، عابری که کنار خیابان مانده را سوار کنم، چون همان شب در صفحه کثیف حوادث خوانده ام که دزدان شگرد جدیدی برای دزدی پیدا کردند می ترسم.
من از شهری که نمی توانم به همه گداهای آن پول بدهم، از همه دختر بچه های فال فروشش فال بخرم، متنفرم.
فکر کنم در ۲۸ سالگی دیگر بحران های نوجوانی را پشت سر گذاشتم، منتها صمیمانه که بگوی، الان دو سالی هست، مدام فقط دوست دارم بمیرم؛ نمیمیرم و نمیدانم به خاطر کدام گناهم باید هر روز، هر شب، در این جهنم زنده بمانم و ببینم و ببینم و ببینم.
ما زندگی نمی کنیم، ما عذاب می کشیم، صبح تا شب می دویم دنبال یک تکه نان، فقط برای معیشت… لذت بخشیدن را سال هاست از یاد بردیم … پس انداز و رفاهی در کار نیست… فقط زنده می مانیم برای کدام زندگی زنده می مانیم؟
می خوریم تا بتوانیم کار کنیم، می خوابیم تا بتوانیم کار کنیم، کار می کنیم تا بتوانیم بخوریم و بخوابیم؛ همین!
سلام دوست عزیز…
خیلی دلم برات سوخت! سراسر دید منفی.سراسر کینه.همه جا آسمون آبیه فقط بعضی جاها پرنگتره!
دنیایی که داری دقیقا چیزی هست که واسه خودت ساختی… باید خیلی زودترها یک لحظه وسط این آشفته بازار صبر میکردی و با خودت میگفتی این زندگی هست که همیشه میخواستم؟! نه اینکه دچار روزمرگی و نهایتا مرگ بشی…
خیلی ها مثل من همینجا زندگی میکنن و مثل خودت هستن.اما هدف دارن…
خودتو از داخل نجات بده…
دوست بزرگوارم، متاسفانه آنچه که ذکرش رفت با شدت کمتری در جاهای دیگر ایران دیده می شود. من هم می ترسم از انباشت تنفر بین مردم کشورم.از اینکه هر روز مجبوری از کنار صحنه هایی بگذری که روحت را آزار می دهد. اما قدرت گلاویز شدن با مسببان این صحنه ها را نداری. محبت کمیاب شده است و دارم کم کم به سخنان کانگ چول هوان کره ای می رسم که “در شرایط سخت انسانها پست می شوند”. از پستی خودم می ترسم اینکه چنان پست شده ام که نمی توانم تاثیری بر اتفاقات پیرامون خود بگذارم از اینکه همچون یک موجود ترسو بایستی سر در گریبان خود فرو برم تا از گزند آن اتفاقات و صحنه ها به دور باشم. متاسفانه آن طور که نگاه مثبت گفته نمی توان به راحتی از کنار این همه ناهنجاری گذشت، افرادی که هر روز این صحنه ها را ایجاد می کنند به تنهایی مقصر نیستند. شرایط رو به سقوط جامعه، بی توجهی های ما و بی برنامگی در سطح کلان همگی با هم به این نقطه رسیده اند.
خیلی خوب نوشتی امیرهادی، کاملن موافقم اخیران توجه من هم به رانندگیها جلب شده اون توحشی که میگی رو من تو طرز روندنشون حس میکنم که با چه شقاوت و بیرحمی از هم سبقت میگیرن و جلوی همدیگه میپیچن که زودتر برسن، حالا کجا؟ خودشونم نمیدونن و این مرضیه که واگیر داره. من خیلی سعی میکنم دچارش نشم…
ولی امیرهادی جان، بهنظرم هنوز میشه روشنایی و نورو تو اینهمه سیاهی که دور و برمونو گرفته دید. هنوز تو همین شهر آدمایی وجود دارن که با عشق واقعیشون با دیگران رفتار میکنن، هنوز انسانهای پاک و بیآلایش تو این شهر نفس میکشن و دغدغه شون رفع گرفتاری دیگرونه بدون چشمداشت. شاید بهخاطر وجود اوناس که هنوز این شهر وجود داره و پابرجاست و از بین نرفته. درسته شاید تعدادشون خیلی کم شده اما بهنظرم باید سعی کنیم تو این مرداب گلهای نیلوفرشو پیدا کنیم و به بقیه هم نشونشون بدیم تا یادمون نره همهی ما بلقوه قابلیت نیلوفر شدنو تو این گنداب داریم، میدونم خیلی سخته روز بروز هم سختتر میشه درست مثل شنا کردن تو باتلاقه که با هر تلاشی بیشتر فرو میریم، منم کم آوردم ولی هنوز باور دارم وجود نور و گوهر درونمون رو. باید به همدیگه کمک کنیم تا این شعلههای هرچند کوچک و کمسو خاموش نشن. ما میتونیم با دیدن و یادآوری صفات پاک انسانی که درون تک تکمون وجود داره سوخت این روشنایی رو تامین کنیم و برقرار نگهداریم این نورای کوچک رو تا شاید یه روزی بتونیم با جمع کردن و کنار هم قرار دادن این کورسوها تاریکی رو کنار بزنیم.
ممنون .. خیلی خوب نوشتید و دقیقا همون چیزیه که همه ما می بینیم و احساس می کنیم …
گاهی منم دلم می خواد از این کارا بکنم .. پیر زنی رو سوار کنم که شاید دو قدم اونطرف تر می خواد پیاده شه … لبخند بزنم و خوشرو باشم .. اما به قول شما ترس از جونم و بهایی که ممکنه واسه یه کمک ساده بدم قابل پیش بینی نیست .. البته گه گاه گریزی می زنم و می کنم از این کارا .. اما در نهایت اینا چیزایی که خودمون واسه خودمون درست کردیم.. اگه اعتماد که سرمایه اجتماعی هر جامعه ای هستش رو دیگه نمی بینیم، تقصیر خودمونه که اینقدر اینقدر اینقدر بد شدیم …
باز هم ممنون از مطلب خوبتون ..
چقدر زیبا نوشتید. اینکه هنوز کسیانی هستند که بینی شان از بوی گند این مرداب پر نشده و اذیت می شوند یعنی هنوز هم امیدی هست. همه گیج شده ایم. نمی دانیم چه به سرمان آمد و می آید.
مشکل ما در این شهر، مهاجران شهرستانی است! ۲۰ سال پیش و پیشتر از آن همچین مشکلاتی نداشتیم، مهاجران شهرستانی با خرد فرهنگهای روستایی و شهرستانی و با نگاه عقده مآبانه نسبت به تهران و تهرانی ها، این شهر خلوت و زیبا و دوستداشتنی را به لجنزار تبدیل کردند. ارزشهای ما که در این شهر به دنیا آمده و در آن بزرگ شده بودیم، فرهنگی که پدران و مادران ما از پداران و مادرانشان برایمان به ارث گذاشته بودند، همه و همه نوید زندگی اشخاص و افرادی متمدن و متشخص در پایتخت را می داد اما به ناگاه سیل مهاجران شهرستانها و روستاهای دور و نزدیک بافت اجتماعی را درخور تغییر کرد، فرهنگهای نو، آدمهای نو، کشانی که از تهران زرق و برقش را شنیده بودند و آواز دهلهایش را به هوای اینکه در تهران پول ریخته آمدند، همه چیزمان را از بین بردند.
شمایی که الان این مشکلات را می بینی، میبینی که ۷۰ درصد مردم در این شهر بزرگ، لهجه دارند!
آری، تهران خراب شده، زندان شده، بهم ریخته، اما مسئولیتش بعهده ما تهرانی ها نیست، ما به اقلیتی در اکثریتی با فرهنگ ضعیف محاصره شدیم. آری عنوز حل نشدیم اما غرق شدیم در این منجلاب ناخودخواسته دیگرانی که نه هویتشان، نه فرهنگشان و نه آداب و رسوم و نه حتی لهجه و زبانشان مثل ما نیست.
و افسوس بزرگ اینست: شهردار تهران، فارسی را با لهجه مشهدی حرف می زند!!!
آقای تهرانی محترم، خیلی از شهرهای متمدن و با فرهنگ کشورهایی مثل کانادا و استرالیا و …. از مهاجران تشکیل شده. شما برو خودت را درمان کن با این نگاهت به انسان ها. عقده را شما داری نه شهرستانی ها، چنان تهران تهران می گویی، تو گویی از آمستردام یا استکهلم داری حرف می زنی…. تهران شما هم از صدقه سر همین مهاجران تهران شده و الا هنوز در گندم زارهایش داشتید گندم می کاشتید. چه فضیلتی داری بر آن شهرستانی به جز “تهرونی” بودنت؟
وقتی تهران شما هنوز دهات بود، تبریز و اصفهان و کرمان و شیراز و… شهر متمدن بودند!
@نگاه مثبت! امثال تو سر تو کبک کرده های از خود راضی حالمو بهم می زنن.
سلام دوست من.
خیلی ممنونم از اینکه حرفهای دل خیلی از ما ها را زدی. تهران یا شاید بگوییم ایران دیگه اون کشوری که ما میشناختیم نیست و حالا حالا ها هم بهتر نمیشه. من خودم زندگی در اروپا را رها کردم و به ایران برگشتم تا در اون شهر و مردمی که عاشقشون بودم زندگی کنم. بهد از ۸ سال زندگی در تهران داستان او پیرمرد رو بارها تجربه کردم ( البته من جوانم ولی زور و بازیی که بتوانم در این جنگل از خودم محافظت کنم را ندارم ) بارها همشین شدم با دختران و پسرهای کم عقل که همه چیزشون شده بشینن و برای همدیگر چشمه بیان از ارایش و پول بابا و ماشین دوست پسر و ویلا شمال و کمتر کسی بهایی به انسانیت بده و حتا در خانه ام هم با ان حسارهای بلند امنیت و اسایش را احساس نکردم.
بهرحال به اخر خط رسیدم و دل از ایران و ایرانی بودن کندم و دوباره به خارج بازگشتم. الان افتخار میکنم من یک نا ایرانی !!!!
salamm doose man
kami ziba bebinnnnn
hameye ina doross ama nabayad kolli bini koni va be hame tamim bedi
بجای آنکه فکر کنیم که چرا گل ها خار دارند به آن فکر کنیم که چرا خارها گل دارند
آقای تهرونی گرامی! با توجه به این گونه حرف زدن شما و اینکه دیگر ایرانیان را عقده ای خطاب کرده اید، من دور از دید می دانم که جناب عالی حتی تهرانی باشی! چون من که مادرم نهرانی و پدرم شهرستانی است تهرانی های اصیل را به خوبی می شناسم و از لحاط صفا و صمیمیت قطعا مانند جناب عالی نیستند. بهترین دوستان من تهرانی هستند و همینطور شهرستانی و من هیچ نگاه کینه و عقده ای همانند شما در هیچ یک از آنها ندیده ام. ضمنا بد نیست که نگاهی به مشاهیر ادب و هنر کشورمان بیندازید که بسیاری از آنها و بیشتر آنها شهرستانی هستند. دید خود را عوض کنید و مثبت بیندیشید. از نویسنده این متن زیبا هم سپاسگذارم.
به لطف مهاجرین همه دنیاساخته شده. این آدمهای بی عرضه هستن که همیشه دنبال یه مقصر میگردن.
ن. مهاجر در جهان اول
moshkel az jaayi ye ke pool zire zaboone maa haa mazze daade….dige be khatere hamin poole ke kasi be kasi rahm nadare…hamin!!!!
خیلی جالب است چون من هم اخیرا متنی با همین محتوا نوشتم و حتی مثالهایی که زدم هم به مال شما شباهت داشت.
چقدر زیباست حرفی که به آن اعتقاد دارید از زبان دیگری شنیدن
تهران سال صفر
اقای تهرانی ایا به جنگلهای شمال نگاه کردی که شما و امثال شما چه بر سر طبیعت انجا اوردید ایا میدانی زنده ماندن تو وحتی نفس کشیدنت را هم مدیون شهرستانی ها هستی این درست نیست که تمام درامد و ثروت شهرستانها به تهران سرازیر شود انوقت تو شهرستانی های این مملکت رو بی فرهنگ خطاب کنی
هر چقدر هم که خودت رو تغییر بدی باز ادمای دور برت رو نمی تونی اینجا تهرانه
سالهاست کسی به کسی رحم نمیکنه برادر
اینای که گفتی برای توی داستانهاست نه واقعیت
با عرض معزرت تهران مثل چاه مستراح هست که هر چقدر هم عطر ادکلن توش بریزی با بودی گند بلند میشه
دوست من ببین زندگی ارزش داره که اینطور زندگی کنی از نظر من نداشت به خاطر همین کندم از تهران شرکت و مدرک مهندسی و نامزند رو ول کردم اومدم یه شهرستان تو شمال مغازه بابام بقالی واستادم ولی زندگی میکنم
بسیار واقعگرایانه نوشته اید
از ماست که بر ماست…کسی جز خود ما نمی تونه وضع ما رو درست کنه.
@نگاه مثبت!
عجب ! کاشکی یاد می گرفتیم به جای اینکه به این راحتی برای دیگران نسخه بپیچیم یه کم هم خودمون رو می دیدیم..شما به جای مریض خطاب کردن دیگران توی آینه خودت رو ببین و بگرد ببین یک رگ غیرت یا یک جو شرف توی وجودت پیدا می کنی که اینطور تو روز روشن دروغ می گی..
@نگاه مثبت!
غلط کردی که آسمون همهجا یکرنگه. دلت واسه خودت بسوزه! چون احمقی و سرخوش و خجسته.
@SQR
دقیقا این مطلب داشت از افرادی مثل تو که پرخاشگر و بی ادب هستن انتقاد میکرد! لااقل اینجا خودتو کنترل میکردی!!
کتاب کوری از ژوزه ساراماگو رو مطالعه کنید. عاقبت ماست.
@امیرهادی انواری
آقای انواری عزیز، ایشون که به شهرستانیها توهین نکردند که شما اینجوری برخورد می کنید. بحث اینکه درحالیکه جمعیت کشور از زمان انقلاب تقریباً دو برابر شده، جمعیت تهران بواسطه مهاجرت بی رویه بیش از ۴ برابر شده و بیشتر مشکلات مثل آلودگی هوا، ترافیک و … بخاطر عدم کشش و ظرفیت تهران برای این جمعیت زیاده. یه وافعیت هم تفاوت فرهنگیه. من دوستان شهرستانی زیادی دارم و مدتی هم در شهرستان برای تحصیل زندگی کردم. تقریباً بدون استثنا، دوستان شهرستانی علیرغم سادگی و صمیمیت، احساس رقابت با تهرانیها دارند و بهمین دلیل یه رقابت زیر پوستی و حسادت در اونها وجود داره.
نگاه عقده ای توهین نیست اقای علیرضا؟
کاری که میدونی منطقی هست را انجام بده … تا ازادهگی…
سلام / ببخشید ، شما تو گوگل پلاس ، اکانت دارید ؟
میخوام اونجا ادتون کنم
@ندا
نداجان سلام راستش من اتفاقی به این پست کشیده شدم ، شاید هم یکجور خواسته خودم بوده که این مطلب رو بخونم. در جوابی که به دوستمان @نگاه مثبت دادی کمی منصفانه نیست و فکر میکنم که شما برداشت درستی از صحبتهای ایشان نکرده اید منظور از مثبت اندیشی ردی برحقایق خوب وبد محیط اطراف ما نیست بلکه با این عمل از بروز مسایل منفی و آزار دهنده بکاهیم و محیط راچنان مهیا سازیم که همگی با آرامش و شادمانی به زندگی ادامه بدهیم امیدوارم شما از این ابراز انزجار تجدید نظری بکنید وبه اثرات مثبت اندیشی بیشتر واقف بشوید به امید شادی تمام انسانهای این هستی…
از این حرفها بزنید. جایش میانِ این سیاستبازیهای اغلب خالهزنکی، خالی است. کاش همه از این حرفها بزنند.
چرا نظر همه رو منتشر نمی کنید؟؟
متاسفانه باید بگم من هم با شما تو اکثر موارد هم فکر و هم احساس هستم. ولی با توجه به اینکه خودت نقل قول کردی ادم ها تو شرایط سخت پست تر و متوحش تر می شوند و بنابراین نقش دولت ها تو این موضوع کاملا واضحه. و در ضمن تو این شرایط افراد در اثر قریضه مبارزه برای بقا اقدام می کنند که تا حدی هم حق دارند!!
@تهرونی
۲۰ سال پیش چیه ، ۷- تا ۱۰ سال پیش حدود سال ۸۲-۸۴ نیز اینطور نبودیم
بیچارمون کردن این شهرستانی های عزیز البته اونا هم بی تقصیرن دولت فشار بیکاری و…. باعث میشه اونا هم بیان اینجا و موندگار بشن
به خدا بیجار شدیم تو این ترافیک و شلوغی و گرونی مسکن و این همه تقاضا برای همه چی تو تهران
تا شهرستانها آباد نشن مشکل ما بدتر و بدتر میشه
سلام
چقدر منفی…
تهران خیلی قشنگه…
دروداف کیلوچنده…
رکت نمی کنم چون روستای ما ارام تر از ارامه وخدا راشکر میکنم
@عارف
بله واقعا واقع گرایانه است متاسفانه خیلی ها فقط مشغول دویدن به این ور اون ور هستند و اصلا به این طور چیزها فکر نمی کنند که بخواهیم جامعه ما درست بشه حتما باید یک شوک خیلی بد و االبته شاید هم چندین شوک خوب اتفاق بیوفته تا بتونه مردمو به هم نزدیک و صمیمی کنه
به هیچ عنوان حرفتونو قبول ندارم ! دید شما کاملا منفی است حالا فرقی نداره تهران یا ایران یا جهان
این مشکلاتی که گفتید مال شهر های بزرگ است وشاد کاملا نرمال.نه فقط تهران
اگه غربتی ها از شهر آبا و اجدادی ما بزنن به چاک شک نکن تهرون بهشت رو زمینه همونطور که قبل از این بحران مهاجرت فوج فوج شهرستانی ها تهرون بود و لوطی گیری و مرام و مردونگی تهرونیا!
دلم واسه اون تهرونی که ما توش بزرگ شدیم خیییییللللییی تنگ شده…!!