با کافران هم کیش
بهترین دزدگیر را خبره ترین دزد میتواند بسازد، البته ممکن است یک قفل ساز خوب هم با مطالعه روی شیوههای کار دزدان قفل خوبی درست کند، اما بی شک یک دزد عالی میتواند یک دزدگیر خوب هم درست کند، چون راههای دزدی را خوب بلد است.
دو ضرب المثل «بسوزه پدر تجربه» و «نخوردیم نون گندم؛ دیدم که دست مردم» در روزگار ما کاربردی شده است. کدام روزگار؛ روزگاری که آدمها خوب راه و رسم «بد کردن» را بلد هستند.
یک نگاهی به متن گفتوگوهای روزانه مان بیندازیم، جنسیت که حرف اول را میزد؛ جنسیت هم در کلام کسانی حرف اول را میزند که خود مخالف سرسخت نگاه جنسیتی هستند. زنان میگویند مردان بد شدند و مردان میگویند زنان بد شدند. اگر مردی از متعهد بودن زنهای گذشته بگوید، سریع زنها پاسخ خواهند داد«مگر شما از مردان قدیم هستید که زن قدیمی هم میخواهید» و این چرخه شبیه دایره منحوص فقر در اقتصاد مدام تکرار میشود.
مردم بد شدند، این هم قبول، اما این مردم چه کسانی هستند؟ این کلیشه است، اما خب راست که هست.
مردی که زن را به خیانت متهم میکند از کجا این همه راه و رسم خیانت را خوب بلد است؟ از آن طرف هم زنی که مرد را به خیانت متهم میکند از کجا به این خوبی میداند هم جنسانش از کجا خیانت را شروع میکنند؟
برسیم به همین تیتر کوتاه «کافر همه را به کیش خود پندارد» هرکه با تجربه تر باشد، بهتر و سریع تر میتواند بوی خیانت را حس کند.
همه خوب بلد هستند مسئله را هی، تند و تند تکرار کنند و مثل این سریالهای آبگوشتی، یک موضوع را از هزار و یک زاویه ببینند، اما هیچ کس اینجا اهل حل مسئله نیست . پربیراه هم نیست؛ برای حل کردن هر مسئله ای اول باید پذیرفت مسئله ای هست، چه کسی شجاعتش را دارد که بگوید یکی از آن مسئلهها خودش است؟
هیچ کس قبول نمی کند و این میشود که چیزی هم حل نمیشود.
مرد دوست دارد در خیابان انواع و اقسام هرزگیها را بکند، با هزار و یک زن ارتباط (از این جدیدها که برای سرپوش گذاشتن روی بولهوسیها بهشان میگویند سوشال فرند، اسم خارجی هم رویش گذاشتند) داشته باشد،آن وقت زنش در خانه همیشه سینی چای به دست و قرمه سبزی روی گاز آماده سرویس باشد،
بدبختی هم آنجاست که این زن لیسانس هم دارد، از توی پستو آورده نشده، ماهواره دیده، روزنامه خوانده، کتاب خوانده و …
همه اش هم این طرفی نیست. آن طرف ماجرا هم زن روی ده تا از این به قول خودشان «کیس»ها سرمایه گذاری کرده و چون خودش خوب راهورسم تخم مرغ چیدن را بلد است، مدام نگران است که خودش هم تخم مرغی باشد در سبد مرد.
این طور میشود که در خصوصی ترین روابط، شک و تردید، سطران این نگاه بیمار هر روز بیشتر و بیشتر ریشه میگیرد و آنجا که باید محل اعتماد و آرامش باشد، میشود جایی شبیه خانه آن فیلم معروف «آقا و خانم اسمیت»
بزنید همدیگر را بکشید، حالا همیشه هم که کشتن با چاقو و ساطور نیست، بزنید احساس همدیگر را بکشید، بزنید شخصیت همدیگر را بکشید… بدتر از همه، خودکشی کنید، آنجا که سهم و حق مسلم زندگی تان، یعنی اعتماد را میکشید و روزها و شبها را در بی اعتمادی و اضطراب «رو دست» خوردن، یا در رقابت فرسایشی «زرنگی» هدر میدهید.
اگر نه قاتل هستید و نه اهل خودکشی، یک جا شجاعانه پایتان را بگذارید رو محیط این دایره منحوص، آدمهای مشکوک و زخم خورده، مارگزیده هایی که چشمشان فقط مار میبیند را از دورتان بیرون کنید و یک زندگی جدید آغاز کنید. میشود حق مسلم را از زندگی پس گرفت،
درست است که تغییر جهان خیلی غیر ممکن به نظر میرسد، اما در دنیایی که در آن دو نفر هست، میشود دنیا را جور دیگری ساخت.
*****
منتشر شده در روزنامه قانون