با صورت سرخ از سیلی: اینجا حال ما خوب است!
به دست آهن تفته کردن خمیر/ به از دست بر سینه پیش امیر
القصه اینکه، اینجا حال ما خوب است، خیلی از دوستانمان هم بین ما نیستند. تاجیک و علی ملیحی و… را می گویم، اینها یک روز کنار ما می نشستند، کنار ما می نوشتند، کنار ما صحبت می کردند. اما الان نیستند، اما باز به کوری چشم بعضی ها حال ما خوب است. یک موقع خدا نخواهد زبانی به شکایتی باز یا اظهار عجزی کنیم، که آن طرف تر، جایی که حریف مستقر شده، از همین صورت سرخ سیلی خورده ما ضربه ها خورده و می خورد و یک خم ابروی ما برایش دنیایی از شادکامی به همراه خواهد داشت. هنوز هم با این وضع و اوضاع حسرت یک صفحه از نشریات ما را دارند و قول می دهم در حال تحلیل هستند که چطور ما این شدیم و آنها آن شدند و نمی توانند کیوسک ها را بگیرند.
هر سال چیزی در مورد سالی که گذشت به مناسبت این یک روز خبرنگار می نویسم. امسال اما هرچه گشتم تا خاطره ای خوش پیدا کنم از روزگاری که در یک ساله گذشته بر ما گذشته، چیزی پیدا نکردم،همه خاطرات یک سال قبلم طبیعتا به اتفاقات پس از انتخابات خرداد ۸۸ باز می گردد و قابل انتشار نیست(و تمایلی هم به قابل انتشار کردنش ندارم) اجازه بدهید شرح حالی بنویسم، شاید کم از خاطره نباشد! بگذارید اصولا آنچه در فاصله نوروز سال ۱۳۸۸ تا امروز بر من و بسیاری از همکارانم (امثال من)گذشته را تیتروار خدمتتان عرض کنم، شاید برای شما هم جالب باشد. این را هم عرض کنم، اینها که در ادامه می آید را تنها نبینید و حتما آخر مطلب را هم خوانید، که خدا ناکرده سو برداشت نشود، اصلا همین اول مطلب بگویم که به نظر من خبرنگاری شغل بدی نیست، من هم الحمدلله از لحاظ معاش مشکلی ندارم و امثال من هم ندارند، داشته باشیم هم نیازی به بیانش نیست.
در فروردین سال ۸۸، به روالی که از زمستان سال ۸۷ و پس از توقیف روزنامه کارگزاران آغاز شده بود، در سایت آینده نیوز به در خدمت دو تن از بهترین و متعهدترین روزنامه نگاران مشغول در سایت های اینترنتی یعنی آقای مهندس صادقی و آقای کلانتری در سایت آینده نیوز مشغول بودم، ابتدای اردیبهشت سال ۸۸(اگرچه بسیاری از دلارهای خارجی و وابستگی به مافیای ثروت فلان سرمایه انقلاب می گویند) اما با بروز برخی مشکلات مالی از سایت آینده جدا شدم.
تا اواخر اردیبهشت. تقریبا می شود گفت بیکار بودم، اواخر اردیبهشت در گروه اقتصادی روزنامه اعتماد ملی مشغول شدم، این روزنامه هم دیری نپایید و در مردادماه به محاق توقیف رفت. یکی از بهترین توقیف ها بود! چون مخاطبان خیلی اظهار لطف کردند.
تا حدودا اوایل مهرماه سال ۸۸ در مجله همشهری ماه(در دوران مدریت قبلی) مشغول بودم تا اینکه به روزنامه اعتماد نقل مکان کردم و در گروه سیاسی این روزنامه مشغول شدم. خب در سال ۸۸ رکورد فعالیت در یک روزنامه را شکاندم و به طرز باور نکردن، کمتر از شش ماه در یک جا کار کردم(این شش ماه شاید برای شما کم باشد، ولی برای من جزو افسانه هاست!) تا اینکه روزنامه اعتماد هم در اسفند ۸۸ توقیف شد.
همزمان با روزنامه اعتماد در روزنامه پول هم از آذرماه ۸۸ مشغول به کار شده بودم، که آن هم در خردادماه همین امسال شبه توقیف(وقتی که صاحب امتیاز از روند کار به دلایلی دلگیر می شود و خود، روزنامه خود را می بندد می گویم شبه توقیف)
و از خردادماه امسال، تا امروز باز هم بیکارم. آنچه در یک سال گذشته از فعالیت هام به طور رسمی دارم یک گرفتاری مختصر است، حاصل فعالیت در روزنامه پول(که هنوز ختم به خیر نشده) کلی مشکل و آینده ای مبهم. البته در این مدت بالا، به طور غیر دائم(حق التحریر) در نشریات و سایت هایی چون: شهروند امروز، ایراندخت، چلچراغ، عصر ایران، آینده(پیش از فیلتر و توقیف) هم فعالیت داشتم.
اما گله ای نیست و اینها را ننوشتم که به سبک برخی از رفقا، بگویم پول قبض موبایلم را ندارم، به دریوزگی افتادم و … خیر، الحمدلله، روزگار با قناعت، شاید به سختی، اما با آسودگی وجدان در حال گذر است(تاکور شود هرآنکه نتواند دید). اتفاقا خیلی بهتر از قبل، چون آنچه من و امثال من پی آن هستیم، چیزی شبیه آپارتمان های مسکونی روزنامه (…) در منطقه ۲۲ یا بن خرید روزنامه … نیست(اشتباه نشود، ما آدم های ثروت ستیز و درویش مسلکی نیستیم، ماهم دوست داریم، اما نه از بیت المال و به هر قیمتی). آنچه می خواهم بگویم این است که هنوز هم اگر روزنامه ای دوباره براه بیافتد، با همه اینها، دوباره هستند کسانی که مدیحه نگویند و در جهت نقد عملکرد مسئولان بی خرد وارد شوند.
اما آنچه به طور غیر رسمی از این مدت فعالیت(که ظاهرا روزگار ناخوشی بوده و مدام سفر از این تحریریه به آن دیگری بوده) در دست دارم، چیزی است که از هزار، هزار لوح تقدیر و تندیس و … برایم گرانبها تر است. اینها چیست؟ اول از همه اینکه هر شب موقع خواب، خیالم راحت است، که آنچه نوشتم حقیقت بوده و به فرمایش و امر و بن خرید و هدیه کنفرانس خبری و… چیزی ننوشتم. اظهار لطف مخاطبانی که مطالب را می خوانند، هر از چندی کامنتی که در وبلاگ شخصی ام می گذارند. اینکه می بینم نتیجه یک جستجو در گوگل به سایت من ختم شده و مطلبی بوده که احتمالا مورد استفاده کسی قرار گرفته و… باور کنید، این برایم خیلی با ارزش تر است.
در دوران نوجوانی، یکبار گلستان سعدی را خواندم. هرچند تلاشم برای حفظ کردن این کتاب ارزشمند بی نتیجه ماند، اما یک بیت را همیشه از برم:
به دست آهن تفته کردن خمیر/ به از دست بر سینه پیش امیر
القصه اینکه، اینجا حال ما خوب است، خیلی از دوستانمان هم بین ما نیستند. تاجیک و علی ملیحی و… را می گویم، اینها یک روز کنار ما می نشستند، کنار ما می نوشتند، کنار ما صحبت می کردند. اما الان نیستند، اما باز به کوری چشم بعضی ها حال ما خوب است. یک موقع خدا نخواهد زبانی به شکایتی باز یا اظهار عجزی کنیم، که آن طرف تر، جایی که حریف مستقر شده، از همین صورت سرخ سیلی خورده ما ضربه ها خورده و می خورد و یک خم ابروی ما برایش دنیایی از شادکامی به همراه خواهد داشت. هنوز هم با این وضع و اوضاع حسرت یک صفحه از نشریات ما را دارند و قول می دهم در حال تحلیل هستند که چطور ما این شدیم و آنها آن شدند و نمی توانند کیوسک ها را بگیرند.
سخنی هم با تجربه های شکست خورده برخی از به ظاهر همکارانم در تریبون و رسانه های شکست خورده با بودجه های افسانه ای دارم، که ظاهرا همیشه با تقلید از شیوه نوشتار و طرح جلد و. صفحه آرایی و شکل سایت و… فکر می کنند می توانند مخاطب داشته باشند، یا فکر می کنند این طرف جادو و جملی در کار است.
عزیزان، آنچه یک مجله را با حداقل امکانات و حداکثر تهمت ها از سوی شما، مورد تفقد مخاطب قرار می دهد، حقوق چندصدهزار تومانی خبرنگار، لابی با دکور چند میلیاردی، ساختمان و عصرانه و ناهار آنچنانی نیست، اینها خبرنگارند و آنها هم مخاطب، آنچه از دل براید و صداقت و حقیقتی را ذخیره خود کند، لاجرم هم بر دل نشیند، تیراژ روزنامه های ما گواه صداقت ماست و تجربه های شکست خورده شما هم گواه….شما! باور کنید اینجا جادو و جمبل یا چیزی شبیه چمدان پر از پول و … نیست(البته اینها را به مردم می گوید، خودتان بهتر از هر کس می دانید حقوق و مزایا و خانه و خودرو و… دست چه کسانی است) سعی کنید به شعور مخاطب احترام بگذارید، این چیزی است که به ما آموختند، چون مخاطب فوق العاده ـ خیلی بیشتر از شما ـ با شعور است، و هرگز توهین به شعورش را نمی پسندد. اضافه صحبت نکنم و همین هم دراز شد.
باقی بقای عمرتان
یادتان نرود، اینجا حال ما خوب است
درود بر شرف کاری تان. دست شما را می بوسم…نوشتارتان را خواندم و بی اختیار بغض گلویم را گرفت.درود بر مردانگی و غیرتتان. امیدوارم این قصه تلخ تمام شود
چه تلخ… چون قرابه زهری
چه خوب که با این حال، حال تان خوب است!
اینو خوب نوشتی که بین ما با خبرنگارهای سفارشی و مزدبگیر دولت فرق هایی هست…اما نگو حالمان خوب است که مال من نیست حسرت یک تحریره درست و حسابی مانده به دلم!مساله فقط پول نیست مساله این است که بی روزنامه من یکی بی انگیزه ام بی هدف…رها شده!
سلام
حال همه ما خوب است .
اما تو باور نکن.
سلام و درود بر شما سپاس می گویم شما را که که در پیشگاه خدای خود شرمنده و سر افکنده نیستید.
اما یادمان نرود اگر حالی مانده باشد آنرا خوب فرض می کنیم.
موفق موید سربلند پیروز باشی دوست خوبم