خانه > مطالب اصلی > آقای احمدی نژاد اینها رو تو چه ماشین حسابی حساب کنیم؟

آقای احمدی نژاد اینها رو تو چه ماشین حسابی حساب کنیم؟

من معمولا اقتصادی می نویسم. حساب ۲+۲=۴ میکنم، اما دیشبی رفته بودم با رفیقی بیرون… همین خیابون کار و تجارت ونک، دم یه اسباب بازی فروشی یه پسر بچه فالگیری نشسته بود.

رفیقم رفت فالی بگیره که دیدم معطل کرد، رفتم جلو دیدم سر پسرک پایینه و رفیقم با اصرار ازش میپرسه:”فقط گیتار دوس داری؟”

در جریان که قرار گرفتم دیدم پسره گفته برام اسباب بازی بگیر، دیده بود خب دست بقیه بچه ها که شب عیدی پدر مادرشون براشون اسباب بازی خریدن… اینم خواسته بود. گیتارم میخواست… خواستم محکش بزنم ببینم کاسبه یا نه… اصرار کردم بیاد باهم بریم تو مغازه وقتی دیدم خجالت میشه و شرم میکنه مطمئن شدم میخواد….

بگذریم از این ماجرا، تموم شد قصه، اما شرم اون بچه داغونم کرد. یعنی محک زدن من و دیدن شرمش برای مطمئن شدنم از نیازمند بودنش.

این روز و شبا برید تو خیابونای کثیف تهران ادمایی میبینید که لیف و کیسه می فروشن، بیسکوییت رنگارنگ، واکسی و… بچه تهران باشید و یه خرده تیز، امکان نداره بفهمید این ادما این کاره نیستن.

زنی که صورتشو پوشونده و یه بار بهش میگی نمیخوام… میزاره میره، این گدای حرفه ای نیست، این گدای اجباری…

و ما بی رحم نیستیم، بی رحم اجباری هستیم. ازشون خجالت میکشم  … ولله خجالت میکشم وقتی میان پشت شیشه ماشین و حساب میکنم میبینم از خونه تا روزنامه حداقل هزار تومن گاهی دو هزار تومن به قبلیا دادم….

گاهی هم که میخوام امتحان کنم، از خودم حالم بهم میخوره، که طرفو میخوام مجبور کنم خجالت بکشه تا مطمئن شم گداست.

ما تو شب عید سال ۱۳۹۰ به هم شک داریم

ما که میگم خودمو و شمایی که اینو میخونی با اون گدای تو خیابون جمع میبندم؛ درسته، ما بهم شک داریم.

ما به هم به صورت اجباری شک پیدا کردیم.

من به اون گدای اجباری شک اجباری میکنم.

توی همکار به من همکار شک اجباری میکنی، ادم ها رو تو خیابون نگاه کن، از هم میترسن…

چقدر سخته اولین روز و روزهایی که آدم میخواد عزتش را نادیده بگیرد چقدر سخته اولین روز و روزهایی که آدم میخواد عزتش را نادیده بگیرد

کنار خیابون تا زانو برف اومده، ماشینای لوکس گر و گر رد میشن و هیشکس برای یه پیاده که کنار یه اتوبان خلوت واستاده ترمز نمیزنه…. خیلیا میخوان بزارن رو ترمز… ولی شک دارن، میترسن طرف دزد باشه!

من و تو هنوز ۷-۸ سال قبلمونو یادمون نرفته.

آقای احمدی نژاد اصولگرای خاکی

آقای مهندس اسفندیار رحیم مشایی مکتب ایرانی

شما و امثال شما ریال ما رو بی ارزش نکردید، ای کاش ریالمون بی ارزش شده بود. ای کاش نفتو که نیاوردی تو سفره کسی، یارانه رو هم قطع کردی، نون ۲۰ تومنی رو هم ۲۰۰ تومن کردی… همینا بود… کاش فقط بنزین ۷۰ تومنی شده بود ۷۰۰ تومن…


تو و امثال تو ما رو بهمدیگه مشکوک کردی، تخم کینه و دشمنی و عداوت بین ماپاشیده شده.

توی خبرنگار رجا، توی خبرنگار تابناک، توی خبرنگار پارسینه، توی خبرنگار فارس، توی خبرنگار ایرنا، توی خبرنگار بولتن …. که میدونی و میدونم داری اینو میخونی

خدایی بگو، ۷ سال قبل انقدر دشمنی بود؟ تو حوزه خبری هیشکس یادش نیست؟ خبرنگار فارس کنار ایلنا میشست… به هم فحشی نمیدادن…

این به اون نمیگفت “سبز لجنی” اون به این نمیگفت “ساندیس خور” اختلاف سلیقه بود …منافعم بود… بود در حد معقولش بود…. ولی در این حد نبود که کسی ارزو کنه سر به تن اون دیگری نباشه…

احمدی نژاد، شاید اینم مث اون پستی که واسه شهدا نوشتم پرینت اسکرین کنید بدید دست قاضی و بگید خلاف مصالح نوشته…. عب نداره، بکنید… ولی آقای قاضی اگر به دست تو هم رسید خدایی بگو… انقد دشمن بودن همه؟ انقد همه بهم شک داشتن؟

با اسم اصولگرایی اومدن و همه چیزمونو از اصول بهم پاشیدن….

تو این کشتی آقای با بصیرت، برادر سبز، جنبشی، بسیجی… هر چی هستی… همه مون با همیم….

داشتم یه مطلب مینوشتم در مورد برآورد خسارتی که سو مدیریت ها به اقتصاد کشور زده، فکر میکردم شاید بهم گیر بدن.

بعد با خودم گفتم، یعنی مثلن فلان خبرنگار که به ما میگه سبز لجنی یا بی بصیرت یا هر چیز دیگه ای… خودش فک نمیکنه این پول که از این کیسه رفته از کیسه اونم هست؟ به این فک نمیکنه که این ماجراجویی ها اگر منتج بشه به خدای نکرده جنگی یا چیزی شبیه اون، به اونم اسیب میزنه؟

آقای دکتر احمدی نژاد

آقای مهندس اسفندیار مشایی  حامیان اصولگرایی ناب و….

شماها فقط پول و رفاه و آسایش این خلقو نگرفتید، احساس برادریشونو گرفتید

احساس مشترک هم وطن شون رو گرفتید

ای کاش پول بود و تراز بود و حساب …. میشستم دو به دو میکردم و در میاوردم چقد گند زدید …ولی این چیزا تو ماشین حسابا جا نمیشه….

من از اعتمادی حرف میزنم که یه جوونمرد قدیما تو این خیابونا به نیامزندی یه پیرزن میکرد… دستشو میکرد تو جیبش هر چی داشت میداد… شک نمیکرد… من از احساس هم وطنی میگم که یه روزی  نقطه عطف اصولگرا و اصلاح طلب و نهضتی و اپوزوسیون و… بود…

دارم نیگا میکنم، آتیش میگیرم… وقتی میبینم اسرائیل تهرانو تهدید میکنه اون وقت یه سبزی داره با خوشحالی این تهدیدو بلد میکنه…

میدوتنی چرا خوشحاله؟ این همونی که سال ۸۷ وقتی حرف حمله به تهران شده بود همه وبلاگرا پشت هم واستادن گفتن مشکل هست ولی با دخالت نظامی مخالفیم… الان داره خوشحالی میکنه چون اون روز تو خیابون تو نگاه تو ندید که به یه هموطن داری مزنی…

حرف زیاده و دارم میزنم به جفنگ گفتن

این حرفا مونده بود تو دلم گفتم نگم عقده میشه… اینم دلنوشته س ازش گاف املایی و تایپی نگیرید

شک تو دل ما انداختید…. ما رو با هم دشمن کردید…

ولی هنوز امید داریم

یه روز خوب میاد….

  1. هادی مومنی
    24 فوریه 2012 در 11:37 | #1

    اوضاع از اینی که نوشتی بدتر هم میشه و روزی خواهد رسید که شرایط بحرانی تر و غیر قابل کنترل میشه و همه این ها از برکت همه اون هایی که گفتی و البته به صورت بنیادی در جایی دیگر شکل گرفته … اما به هر حال صبح عدالت خواهد آمد

  2. ali
    24 فوریه 2012 در 21:59 | #2

    داداش تو جوونی فقط این چند سالو دیدی
    اگه بخای با اول انقلاب مقایسه کنی دست کم سکته میزنی!

  3. محمد هادي
    29 فوریه 2012 در 00:21 | #3

    عاشق این دلنوشته هاتم
    کنار اون نوشته ی “از در روزنامه هم راهم ندادن” بهترین مطلب وبلاگت بود
    حسابی حالم رو منقلب کردی 

  4. حمید
    15 مارس 2012 در 22:30 | #4

    واقعاً این نوشته ها از دل بود ….
    به هر حال همگی منتظر یه روز خوب هستیم

  5. 25 فوریه 2014 در 18:32 | #5

    گل گفتی آی گل گفتی اما یکم دیر گفتی

  1. 24 فوریه 2012 در 11:43 | #1