حاجی فیروز بود-سالی یک روز بود
دلتان تنک نشده برای حاجی فیروز خندان و خوش مشرب شهرمان؟ دلتان تنگ نشده برای همان جوان پر درد که میخندید تا شما را بخنداند و شما شیشه ماشین را با صدای«ووو» بالا بر بالا میکشیدید، تا مبادا فقط یک اسکناس ۵۰۰ تومانی خرج کنید. امیدواریم به خاطر باران بوده باشد که در غروب دیروز، پشت چراغ های آفریقا، ملاصدرا، سپهبد قرنی، هفت تیر و حتی ولی عصر و زرشت، هیچ حاج فروزی نیامده بود تا با رقص و شادی، نوید آمدن بهار را بدهد. اگر این بار آمد و گفت: « ارباب خودم چرا نمیخندی؟» ترش رویی نکنید، چون او فقط منادی بهار است، مسئول همه مشکلات ما او نیست!
کمتر از یک هفته به تحویل سال و رسیدن «نوروز» مانده است. در چهره های خسته رانندگان خسته از ترافیک طولانی اثری از شادی نوروز نیست.
حاجی فیروز ها لابلای ماشین ها نمی پیچند.
تا همین پارسال هم آقایی کرده بودند در این شهر شلوغ و چهره های بی تفاوت، شاد و سرمست از بوی بهار با بزرگوار از کنار رانندگانی می گذشتند. رانندگانی که برای حس زیبای آنها و تلاشی که برای تفهیم شادی بهار می کردند، حتی به اندازه یک اسکناس خرد ارزش قائل نبودند.
به جای حاج فیروز تا دلتان خواهد سی دی فروش هست، کبریت فروش هست. جوانان خوش تیپ اسفند دود کن هستند و زن های کولی که بچه به کول گرفتند. حاجی فیروز هم پول میخواست و اینان هم پول میخواهند، اما حاج فیروز با لبخند به لب، جامه سرخ و دایره به دست.
حاجی فیروز یا حاجی پیروز منادی سنتی نوروز است که در روزهای نزدیک به نوروز در کوچهها و خیابانهای ایران ظاهر میشود(یا میشد!).
حاجی فیروز مردی است با چهره سیاه کرده و لباسی به رنگ قرمز همراه با کلاه دوکی شکل قرمز، دایره و دنبکی به دست میگیرد، به خیابان میآید و به رقص و شیرینکاری و خواندن شعرهای ضربی به رقص میپردازد. مردم از هر سنی دور او جمع میشوند و همراه با او شادی میکنند.
حاجی فیروز می خواند:
حاجی فیروزه،
سالی یه روزه،
همه میدونن،
منم میدونم،
عید نوروزه.
ارباب خودم سامالا علیکم،
ارباب خودم سر تو بالا کن،
ارباب خودم منو نیگا کن،
ارباب خودم لطفی به ما کن.
ارباب خودم بزبز قندی،
ارباب خودم چرا نمیخندی؟
بشکن بشکنه بشکن،
من نمیشکنم بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره.
دلتان تنک نشده برای حاجی فیروز خندان و خوش مشرب شهرمان؟ دلتان تنگ نشده برای همان جوان پر درد که میخندید تا شما را بخنداند و شما شیشه ماشین را با صدای«ووو» بالا بر بالا میکشیدید، تا مبادا فقط یک اسکناس ۵۰۰ تومانی خرج کنید. امیدواریم به خاطر باران بوده باشد که در غروب دیروز، پشت چراغ های آفریقا، ملاصدرا، سپهبد قرنی، هفت تیر و حتی ولی عصر و زرشت، هیچ حاج فروزی نیامده بود تا با رقص و شادی، نوید آمدن بهار را بدهد. اگر این بار آمد و گفت: « ارباب خودم چرا نمیخندی؟» ترش رویی نکنید، چون او فقط منادی بهار است، مسئول همه مشکلات ما او نیست!