سه درس بزرگ سال ۹۱: دوری و صبر و تنهایی
من هنوز هم عاشق بهارم
دست و زانوهای من هنوز بهترین دوستای هم هستند
من هنوز هم امیدوارم
هیچ وقت به پاییز و زمستون دلمرده، با تمام رنگ و وارنگیش دل نبستم
من رفتم پیش بهارم، شما بمونید و خزانتون 🙂
هر کسی سالی داره، ما روزنامه نگارها همیشه سالنامه همه رو میپیچیم، فکر کردم یکبار هم برای خودم سالنامه ای بنویسم.
میدونی که هیچ وقت حافظه خوبی نداشتم، بنا براین یادم نمیاد کجا بود، کی بود، که یک جمله خوندم، از گاندی «ابتدا شما را نادیده می گیرند، بعد به شما می خندند، سپس با شما مبارزه می کنند و در آخر شما پیروز می شوید»
جا و وقتش یادم رفت، اما جمله هیچ وقت یادم نرفت.
هرجا تونستم نوشتم جمله رو، حتی بالای وبلاگم(همین بالا رو میگم) گفتم شاید کس دیگه ای هم ببینه و بعد یادش بره کی و کجا دیده، اما جمله رو یادش بمونه 🙂
هنوز هم به ایمان مومنم!
به اینکه باید تصمیم گرفت و رفت جلو، و وقتی داری به سمت مقصدی میری، هیچ وقت نباید تو مسیر به رسیدن یا نرسیدن فکر کنی، وظیفه تو رفتنه و وظیفه راه رسوندن 🙂 بزار هر کدوم کار خودمون رو بکنیم.
رسیدم، نه به اون خونه آخری، اما تا حدی رسیدم، سخت بود… سخت ترم میشه، قطعا سخت تر میشه و قطعا من قوی تر میشم
همه چیز سر جای خودشه، هیچی کم و کسر نیست…
چه آدم هایی که بعضی هاشونو ۴ سال، بعضی رو ۳ سال، بعضی رو ۲ سال میشناختم و وقتی زمین خوردم، فقط ایستادن و مهربان ترینشون، فقط بهم نخدید 🙂
چه آدم هایی که هیچ وقت نمیشناختم و وقتی زمین خوردم، دستی برای کمک به سمتم دراز کردند، مهم کمکشون نبود، مهم دستی بود که دراز کردن.
مهم تر از همه اینها، هدیه خدا بود بهم، که بفهمم هنوز هستند آدم هایی که “آدم” هستند.
نگاه کن، من دوباره بلند شدم، روی پاها و زانوهای خودم کسای زیر بغلمو نگرفت، نیازی نداشتم.
امسال دوبار به دیدن خدا رفتم، سر قرار همیشگی، همون غاز بدون سقفم، همونجا که هیچ ارتفاعی بالاتر نیست، همونجا که تمام شهر زیر پاته
بار اول بهش گفتم: «۲۸ سال غیر تو کسی نبود، بزرگم کردی، مدرسه فرستادی، دانشگاه، قلم دستم دادی، ذوق دادی، سر کارم فرستادی، زیر پر و بالمو گرفتی، حالا انگار یه مرحله جدیده، کسی ندارم، باز اومدم سراغت، اگر خوبه بهم بده و جنبشم بده، اگر بده بگیر و صبرشم بده، به همون خط و نشون که خودت میدونی، به همون شیوه ای که خودت بلدی … همونطور که یک دونه برنج از قاشق من موقع ناهار تو ناهار خوری روزنامه از قاشق می افته، به شال گردنم میچسبه، بعد من میرم تو کوچه سیگار بکشم، دونه برنج زمین می افته و من دور میشم و نگاهش میکنم، فکر میکنم چرا؟ همون لحظه یاکریمی پایین میاد و دونه رو به منقار میگیره و میفهمم چرا…. همونطور خودت دستمو بگیر»
بار اول تابستون بود و گرم
پاییز فکر کردم دادی و باید روی جنبه م کار کنم و تو برکتش بدی، اما … انگار نشد
پس بار دوم آخرای زمستون بود که رفتم دیدن خدا، خودت گرفتی خودتم باید صبرشو بدی، خودت گرفتی، خودتم باید دلیلشو بگی
مث اون دفعه، خودت دونه برنجو از قاشق من انداختی روی شال گردنم، چه کسی غیر از خودت میتونه بگه چرا افتاد؟ پس بهم نشون بده چرا…
تو بهمن و اسفند سال ۹۱، درس جدیدی بهم دادی، مورچه ای داشت روی کف زمین غارم راه می رفت، راستی…
وقتی اندازه و کنار مورچه باشی، میتونی کوچیکیش رو درک کنی؟
باید بزرگ شی، برای بزرگ شدن، باید گاردتو باز بزاری، کفتارها و انگل ها بیان و تمیزت کنن، با دهن های پر از تهمت و دروغشون بلیسنت، کثافت ها رو پاک کنن ….
غذای کسی که تهمت میزنه و پشت سرت حرف میزنه، کثافت گناه های توئه، بزار بخوره تا سیر شه و حقیر تر، بزار بخوره تا پاک بشی و بزرگ تر
حالا نوبت دور شدن بود… دور شو… دور شو…. تا بتونی واقعیت ها رو ببینی، از بالا
درس امسال این بود: «آدم ها رو نمیشه وقتی کنارشون هستی خوب بشناسی، باید دور شی و بزرگ، تا بشناسیشون»
یکبار یکی از رفقا گفت «باید زمان بگذره تا همه چیز مشخص بشه… »
بی توجه به گوینده قبولش کردم، زمان گذشت بیشتر هم میگذره و همه چیز انشالله معلوم میشه
درس دوم صبر بود، البته قبلا گرفته بودم، اما باید تجدید میشد 🙂
حالا تو روزهای آخر اسفند، که قلم صاف و آروم شده دارم معنی جور نشدن ها رو می فهمم، وقتی همه چیزو سر جاش میچینی و نمیشه، ناراحت نشو، شاید خدا دونه اصلی دومینوی بزرگ تو رو با دستش که هیچ وقت نمیبینی نگه داشته، چون آخرین دونه این دومینو آخرین برگ خوشبختی توئه.
درس سوم اما درد بود و تنهایی
همرنگ جماعت شدن، آروم آروم خلاقیت رو از بین می بره، فکر های منحصر به فرد هر آدم که از تفاوت های فردیش سرچشمه میگیره رو نابود میکنه و به فکرهای جمعی تبدیل می کنه. مهم نیست مد سال چی باشه من اونی هستم که باید باشم
هنوز هم مومنم و فکر میکنم اگر سرنوشت ۹۹۹ نفر از ۱۰۰۰ نفر انسانی که توشون هستم تلخ شده، هیچ دلیلی نداره که من اون یک نفری نباشم که سرنوشتم فرق داره.
من همیشه از الکل و مواد مخدر بدم میومده، برای تسکین زخم هام نیازی ندارم کسی برام یه پیک مشروب بیاره، ترجیح میدم الکل سفید بریزم روی زخمم، زجر بکشم از دردش، حتی از هوش برم.
این بی هوشی از درد، برام خواستنی تر از خوابی که دروغ های دیگران برای تسکین دردم بهم میگن.
خواب با دروغ های دیگران برای تسکین درد آدم، نوعی از دوستی خاله خرسه میتونه باشه، شبیه خواب با عرق سگی که توش قرص ریختن، سریع خوابت میبره، ولی وقتی بیدار شی، باید سر درد وحشتناکی تحمل کنی.
من دردشو همون اول تحمل میکنم، اگر از توانم خارج بود چه بهتر، بدنم هست، بدن خودم، از هوش میره، ان نعمت خداست و وقتی بیدار شدم سر دردی ندارم، وقتی بیدار شدم چرک زخمم از بین رفته و میتونم امیدوارم باشم به روزی جدید، که همه ش برای منه.
میتونم دوباره یه بسم الله بگم، دستمو بزارم روی زانوی خودم، خودِ خودم، نه زانوی هیچ کس دیگه و دوباره بلند شم و با نعمت هایی که دارم و بزرگترینشون همین روزی که بهم دادن و همین زانویی که دوباره درست شده، امروز و فردام رو بسازم.
سال ۹۲ در پیشه، قطعا از سالی که گذشت سخت تر خواهد بود، چون از سالی که گذشت قوی تر شدیم، سالی پر از شادی و موفقیت برای همه تون آرزو میکنم.
خونه ها و دل ها رو بتکونیم و انگل ها و کسانی که به پشت سرمون اختصاص دارن رو به همونجا بفرستیم و یکبار دیگه توکل بخدا، پای سفره هفت سین زمزمه کنیم: «یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال»
متن خیلَی خوبی بود بسم الله برادر
خیلی خوب بود.خیلی.راستش این حرفا وقتی از ته دل میاد تاثیرش رو منِ مخاطب خیلی زیاد میشه. می تونم بگم با خوندن این متن آدم به خودش می گه تا میتونی قوی باش و امیدوار. سالِ نوی شما هم مبارک باشه زیاد. منم سالی پر از سلامتی و شادی و موفقیت و استقامت آرزو دارم براتون. 🙂
چه مطلب پرانژی بود
آن چیز که مرا نکشد قوی ترم می سازد…
منم یادم نیاد از کیه و کجا خوندم:)
سال خوبی داشته باشید دوست عزیز…
مثل همیشه خودمونی و زیبا
خسته نباشید و سالی سرشار پیش رو داشته باشید سرشار از پویایی و حرکت ، سرشار از عشق و مهر و سرشار از زیبایی
سال نو مبارک
خسته نباشی بزرگوار
سلام
متن زیبایی بود. از روزی اولی که شما را در کلاس دیدم مطمئن شدم که آینده درخشانی در انتظار شماست. به خلاقیت و اخلاق پایبند باشید تا آینده های روشن تری داشته باشید.
شما همیشه به بنده لطف داشتید استاد 🙂
امیر هادی خان … با تشکر از شما خیلی از وبلاگ شما و نوشته هایتان استفاده می کنم امیدوارم که همیشه موفق باشید و سال جدید سلامت و موفق باشید
مایلم نظر شما را به عنوان یک خبرنگار خبره اقتصادی از چرایی افزایش نرخ ارز که از اواخر برج ۹ سال ۹۰ شروع شد را در یک پست جدا بخوانم ، نمی توانم قبول کنم که این مسئله حداقل در ابتدا به علت تحریم بوده است … به نظر این مسئله بسیار مشکوک تمامی دارائی مردم را بلعید
درس امسال این بود: «آدم ها رو نمیشه وقتی کنارشون هستی خوب بشناسی، باید دور شی و بزرگ، تا بشناسیشون»
عالی بود. عالی
سلام .. این جمله ت خوشحال و امیدوارم کرد: هنوز آدم هایی هستند که آدم هستند. خدارو شکر چون من که فعلا اثری ازشون نمی بینم اگه شما می گی پس هستن دیگه