هیچ کس به آقای راننده مدال نمی دهد!
روزهای گرمی است، تا دلت بخواهید در این روزهای «۴۰ درجه ای» خیابان ها جای بوق زدن ها، فحش دادن ها و گه-گاهی دست به یقه شدن هاست.
آدم می خواهد یک جاهایی از در اینکه در پایتخت کشوری به نام ایران زندگی میکند تردید کند، خاصه آنکه پز فرهنگ و تمدن ۳-۴ هزار ساله هم داریم و با این حال نمی دانم چرا اکثرا فکر می کنند بوق ممتد کار دنده هوایی را می کند و هنوز هم باید اختلافات را به شیوه سیار موجودات زنده به جز انسان، با مشت و لگد حل کرد!
اما در همین خیابان ها یک اتفاقات نادری هم می افتد. اجازه بدهید اول یک صحنه مکرر را بازسازی کنیم، حتما شما هم در جریان هستید:
ترافیک سنگین در سربالایی یکی از اتوبان های تهران، سر ظهر، زیر آفتاب ۴۰ درجه. ترافیک کمی تکان می خورد، لاین سمت راست به آرامی حرکت می کند، اما لاین سمت چپ توقف کرده، به ثانیه نمی کشد که بوق های ممتد پشت سر لاین سمت چپ که بی حرکت مانده شروع می شود.
ماجرا مشخص است، یک خانم پشت رل یک خودرو نشسته و هر بار که می خواهد حرکتش را شروع کند، کمی عقب تر می آید، تا اینکه سپر عقبش به سپر جلوی ماشین عقیبی می خورد. دستی را کشیده و اعصابش خرد شده. کناری ها که رد می شوند می گویند: «تمرز وسطی»، «ماشین لباس شویی نیستا»، «فرمونو محکم بچسب در نره» و… یعنی ممکن نیست یک آقا هم همچین مشکلی داشته باشد؟
و اما در همین صحنه یک رفتار دیگر را ببینید، چند روز قبل بود که از اتوبان نیایش سر ظهر از خروجی میدان سرو بالا رفتم، دو لاین بیشتر ندارد این خروجی و به شدت هم شیب تندی دارد، راستش آنها که سال هاست راننده هستند هم در این آفتاب و این کلافگی اینجا کم می آورند، ماشین که از فولاد است داغ می کند، چه رسد به آدمیزاد!
یک دفعه همین صحنه بالایی اتفاق افتاد، منتظر بودم که اصطلاحا «تکه» ها را بشنوم، منتظر بودم که چند جوان موتور سوار زخم زبانی بزنند و… زن پشت یکی از این ماشین چینی ها بود، ماشین هم اتومات نبود دنده ای بود و نمی توانست نیم کلاچ کند. آمد و آمد تا سپرش خورد به سپر ماشین عقبی، ماشین عقبی هم که پیکان کار سبز بود، گفتم حالا که کسی چیزی نگفته، قطعا راننده تاکسی یک درشتی خواهد گفت، یک دفعه اما همه چیز عوض شد!
راننده تاکسی را دیدم که با آرامش از پشت رل خودرو تکان نخورد، حتی به شیوه خیلی ها پیاده هم نشد و کنار پنجره زن نرفت که آموزش رانندگی به او بدهد.
مرد ۵۰ ساله پیاده شد، پشت ماشین خودش رفت که حالا شده بود تکیه گاه ماشین زن، بعد با دستش به سایر ماشین ها علامت داد که از لاین دیگری بروند، من که رسیدم به پاک نژاد(بعد خروجی) در آینه دیدم که خیلی زود زن توانست راه بیافتد و بعد به نشانه تشکر و احترام با دستش از راننده تاکسی تشکر کرد و هر دو راه افتادند.
پشت چراغ قرمز میدان سرو راننده تاکسی هم با یک خودرو اختلاف کنار من ایستاد، دزدکی دید میزدمش، عرق شر شر از موهای جو گندمی اش روی صورت آفتاب سوخته اش می دوید، خیلی خسته بود، خسته خسته. خیلی ها ترجیح می دهند این خستگی را با چند فحش دادند، یک تکه انداختن، تحقیر کردن(مثلا همین زن ظاهرا پولدار و شیک پشت رل یک ماشین گرانتر) خالی کنند، عقده گشایی کنند.
اما راننده تاکسی ۵۰ ساله این کار را نکرد، حتی انتظار تشکر هم نداشت، اگر دنبال تشکر بود، مثل خیلی از این هم جنسان ما، یک دفعه سوپر من بازی در می اورد، اما انگار در خیابان های تهران یاد گرفته بود که راه حل کردن مشکلات چیست، خودش و زن و آن همه راننده پشت سری را از یک اعصاب خوردی در ظهر گرم تهران نجات داد.
اعصاب خوردی که داشتیم، همه می توانستیم به او فحش بدهیم، اما حالا که نگذاشته اعصاب کسی خورد شود، کسی به او مدال «شهروندی» خواهد داد؟
————
از سری «آدم های خوب» منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد
عالی بود. سپاس